ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

طلوع سال نو

سلام زیباترین شکوفه بهار !   بالاخره سال 90 هم تموم شد و یک پیراهن پاره دیگه به افتخاراتمون اضافه شد.سال خوبی بود.خدا رو شکر.خدا کنه سال 91 هم سال خوبی برامون باشه.شروعش که خوب بود.تونستیم برای اولین بار تو رو به مسافرت ببریم.(شرمندتم مامانی که اینقدر دیر شد.)   چند روز قبل از سال تحویل رفتیم نصف جهان. اولین مسافرتت بود و چقدر تجربه جدید داشت برای تو. همه چیز عالی بود و به هر سه مون حسابی خوش گذشت.لحظه تحویل سال هم کنار زاینده رود حس خوبی داشت. عیدی مورد علاقه هم که حاضر بود. چه خوش گذشت دیدارها و چه بیشتر خوش گذشت بازدیدها.(کاش همیشه مهمون داشته باشیم.) ----------------------------------------------------------------------...
8 فروردين 1391

عید آمد و عید آمد...

سلام شیرینترینم!     این روزا حال و هوای عید دورو برمون رو گرفته .تو هم که به لطف خدا بزرگتر شده ای و معنی نوروز و عید رو بهتر از پارسال میفهمی و برات شورو نشاط بیشتری نسبت به پارسال داره.هر چند که من فکر میکنم وقتی ما بچه بودیم هیجان عید خیلی بیشتر از الان بود.شاید هم اشتباه فکر میکنم ولی این احساس منه.    یکی دوشب پیش همینطور که از کنار دست فروشهای نوروزی رد شدیم با مظلومیت خاصی گفتی مامان میخوای برای من ماهی بخری؟ و من هم که از خدا خواسته سریع گفتم آره چه پیشنهاد خوبی. بعد رفتیم سراغ ماهی فروش. بابایی پیشنهاد داد فایتر بخریم (چون فایتر مقاومه و ما ممکنه حدود دو هفته ای خونه نباشیم) اما اون آقا فقط ماهی گلی داش...
22 اسفند 1390

پسر هنرمند من!

سلام عزیزترین هنرمند!   فدای تو گل پسری با ذوق برم که هزار هنر داری(البته بزرگترین هنرت اینه که پسر منی-یه کم خودمو تحویل بگیرم -)ولی از شوخی گذشته نقاشیت که بد نیست(حیف که علاقه نداری) شعر و قصه گفتنت هم که منو کشته(هر چند بعضی شعرا مفهوم دارند و بعضیاشون فقط قافیه سازی هستن مث:آنِ مینا مونونا    نانه بینا بٔنانا)مجسمه سازیت هم حرفه ایه.بعضی وقتا یه دونه بیسکوییت رو که میخوای بخوری ده بیستا شکل با گاز زدن ازش در میاری تا تموم بشه.از خونه و قایق و هواپیما گرفته تا ابر و ستاره و کرم.   موسیقیت هم جالبه.بعضی وقتا یه میله یا بطری دست میگیری و چند تا وسیله رو انتخاب میکنی و با یه ریتم خاص بهشون ضربه میزنی و میگی ما...
15 اسفند 1390

اسکار مبارک

سلام هنرمند من!   پسر گلم حیف که الان خوابی.آخه مامان خیلی خوشحاله.دلم میخواست بیدار بودی بغلت میکردم و با هم بالا و پایین می پریدیم.دلم میخواست بیدار بودی و با همدیگه فیلم قشنگ "جدایی نادر از سیمین" رو برای چندمین بار میدیدیم.   افتخار کمی نیست بردن جایزه اسکار.تو پوست خودم نمیگنجم.این فیلم واقعا حقش بود.شاید حالا اونقدر که باید از این فیلم چیزی دستگیرت نشه.شاید موقعی که بزرگ شدی زمونه و شرایط اجتماعی خیلی عوض شده باشه.اما در حال حاضر زندگی ای که توی فیلم جاریه خیلی شبیه زندگی این روزای اکثر ماست.همون زندگی شیرینی که ممکنه قدرش رو ندونیم.حیلی از مامان و باباهای امروز همین نادر و سیمین هستن.همین آدمای فهمیده ای که حرف هم رو هم ...
8 اسفند 1390

آخشـــتم

سلام شیرینترینم!   میدونی گل پسری که چقدر آخشتم(=آششتم=آشختم=عاشقتم).امشب یه حال خاصی دارم.بابایی هم که نیست.تو هم که لالا.اومدم یه کم باهات حرف بزنم.شاید بهتر بشم.   گفتم که یه حال خاصی دارم.یه حالی که نه ناراحتی نه خوشحال.نه احساس بدی داری نه احساس خوب.موضوع به تو مربوط نمیشه.چند وقت پیش مامان به نیت خیر میخواست کاری کنه.ولی موردی پیش اومد که یکی از دوستای خوب و تقریبا قدیمیم ازم خواست که باهاش قطع رابطه کنم.نه ایمیل نه تلفن ،نه پیامک...   به تصمیمم اطمینان دارم.ولی از دست دادن یه دوست حس خوبی نیست.امشب به فاطمه دوست عزیزی که بعدا بیشتر میشناسیش پیامک زدم و بدون باز کردن مساله سوالایی رو ا...
4 اسفند 1390

برف بازی

سلام بزرگترین آرزوی من!    فدای تو گل پسر نازنین عشق طبیعت بشم که امسال خیــــــلی دلت هوای برف کرده بود . ولی این منطقه رو که دماسنج ماشین حتی توی شهریور هم دمای ٥٦ درجه رو نشون میده چه به برف.به خاطر امتحانای بابایی هم فرصت مسافرت رو نداشتیم. ولی خیلی دلم برات میسوخت.هر وقت هواشناسی پیش بینی برف برای مناطق سردسیر میکرد بدو میرفتی پشت پنجره ببینی برف میاد یا نه؟حاضر نبودی قبول کنی اینجا هیچوقت برف نمیاد.   یه شب هم که همه جا برف اومده بود و تلویزیون یه عالمه تصاویر برفی نشون میداد یه بسته پنبه و خورده ریز آوردم و یه آدم برفی با هم درست کردیم.خیلی خوشمزه میخواستی رو دماغ اون آدم برفی کوچولو هویج بذاری. فرداش هم...
26 بهمن 1390

تویی که نمیشناختمت!!!

سلام عسل مامان !   نمیدونی پسرم الان چه حسی دارم.قضیه مربوط به یکی از همین دوستان  مجازیه. اسمش را میگذاریم دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته .خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند.وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذاردبرایم، وقت میگذارم برایش.نگرانش میشوم دلتنگش میشوم .وقتی درصحبت هایم،به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقی ست .هرچند کنارهم نباشیم هرچند صدای هم راهم نشنیده باشیم،   الان که دارم فکر میکنم یه عالمه خاطره توی سرم رژه میره.بعضیاش مال دوسال پیشه بعضیاش مال همین چند ماه پیش.   بعضیاش مال دنیای واقعیه بعضیاش مال دنیای مجازی.ولی الان خودمم موندم کدوم دنیا واقعیه کدوم دنیا مجازی؟؟!!...
18 بهمن 1390

عمو یادگار ! خوابی یا بیدار؟

سلام گل پسرم !   ماهان عزیزم !نمیدونم الان که داری این پست رو میخونی چند سالته؟شاید برایچندمین بار باشه که این صفحه رو میخونی و یا شاید هم هیچوقت نخونی.نمیدونم.ولی دعا میکنم تا اونموقع کمرویی رو کنار گذاشته باشی.آخه الان که خیلی کمرویی.من این قضیه رو با چندتا مشاور هم درمیون گذاشتم ولی یا نظرشون این بود که مسائلی که من میگم دال بر کمرو بودن تو نیست (مثل دکتر سیما فردوسی) یا میگفتن اقتضای سنه یا میگن ژنتیکیه(مثل دکتر میثاق).آخه هم من و هم باباییت تو سن بچگی کمرو بودیم.ولی خوب اگه ژنتیکی باشه تا حد زیادی رفع شدنیه و من حداکثر سعیم رو برای رفع اون میکنم.   اصلا روی این قضیه حساسیت نشون نمیدم و هیچ فشاری هم بهت نمیارم ولی...
16 بهمن 1390