عید آمد و عید آمد...
سلام شیرینترینم!
این روزا حال و هوای عید دورو برمون رو گرفته .تو هم که به لطف خدا بزرگتر شده ای و معنی نوروز و عید رو بهتر از پارسال میفهمی و برات شورو نشاط بیشتری نسبت به پارسال داره.هر چند که من فکر میکنم وقتی ما بچه بودیم هیجان عید خیلی بیشتر از الان بود.شاید هم اشتباه فکر میکنم ولی این احساس منه.
یکی دوشب پیش همینطور که از کنار دست فروشهای نوروزی رد شدیم با مظلومیت خاصی گفتی مامان میخوای برای من ماهی بخری؟ و من هم که از خدا خواسته سریع گفتم آره چه پیشنهاد خوبی. بعد رفتیم سراغ ماهی فروش. بابایی پیشنهاد داد فایتر بخریم (چون فایتر مقاومه و ما ممکنه حدود دو هفته ای خونه نباشیم) اما اون آقا فقط ماهی گلی داشت.
من خیلی سردم شده بود.سوار ماشین شدیم تا بریم مغازه ای که ماهیهای آکواریومی داره. وقتی رسیدیم بابا جون پیاده شد و تو هم سریع پایین پریدی. همین که دیدی هوا سرده گفتی:" مامان نیای پایین.هوا کاملا سرده." بابایی بهم گفت بیا با هم بریم ولی تو بهش گفتی :"ببین بابا هوا کامل سرده. اگه مامان بیاد پایین مریض بشه من چکار کنم؟" قربون اون محبتت برم شکلات من!
با بابایی رفتین مغازه ولی متاسفانه با دست خالی برگشتین.من که دیگه طاقت نیاوردم. اومدم پایین و با هم رفتیم سراغ یه دست فروش دیگه. دو تا ماهی گلی خریدیم و اومدیم تو ماشین. موقعی که فروشنده داشت ماهیها رو تو کیسه میذاشت تو محو تماشای ماهیها و تخم مرغ رنگیها و شمع و آینه و... بودی و متوجه تعداد ماهیها نشدی. وقتی اومدیم تو ماشین تا کیسه رو دیدی گفتی چرا زیاد نخریدیم؟(احساس میکردی باید اون همه ماهی رو به خونه بیاریم) گفتم همش رو که نمیشه خرید برای بچه های دیگه هم هست. همین دوتا باید تخم بذارن بچه هاشون از تخم بیرون بیان و زیاد بشن. راضی شدی و اومدیم خونه.
حسابی با ماهیها مشغول بودی و براشون دست تکون میدادی. میگفتی ببین:" من دست تکون میدم و سلام میکنم اونا هم باله هاشون رو تکون میدن و میگن سلام."
دیروز عصر همینطور که مشغول مرتب کردن اتاق بودم اومدی و میپرسی :"مامان به نظرت ماهیهای من حالا میخوان با هم ازدواج کنن؟" [؟؟؟!!!]
------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن: از دوستان عزیزی که با پست قبلی خاطرشون مکدر شد معذرت میخوام .قصدم این نبود.به همین دلیل،سریع پست جدید گذاشتم.