تویی که نمیشناختمت!!!
سلام عسل مامان !
نمیدونی پسرم الان چه حسی دارم.قضیه مربوط به یکی از همین دوستان مجازیه. اسمش را میگذاریم دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته .خصوصیاتش را که نمیتواند مخفی کند.وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را مینویسد وقت میگذاردبرایم، وقت میگذارم برایش.نگرانش میشوم دلتنگش میشوم .وقتی درصحبت هایم،به عنوانِ دوست یاد میشود مطمئن میشوم که حقیقی ست .هرچند کنارهم نباشیم هرچند صدای هم راهم نشنیده باشیم،
الان که دارم فکر میکنم یه عالمه خاطره توی سرم رژه میره.بعضیاش مال دوسال پیشه بعضیاش مال همین چند ماه پیش.
بعضیاش مال دنیای واقعیه بعضیاش مال دنیای مجازی.ولی الان خودمم موندم کدوم دنیا واقعیه کدوم دنیا مجازی؟؟!!اینجایی که حرف دلمون رو علنا میزنیم.اینجایی که دستمون رو رو میکنیم.از نگرانیها و دغدغه هامون میگیم.اینجایی که بدون در نظر گرفتن مصلحت و آبرو و شان اجتماعی نظرمون رو میدیم,اسمش رو گذاشتیم مجازی.وبیرون از اینجا جایی که شاید سکوت به خاطر مصلحت جاش رو به خیلی از این مسائل میده بهش میگیم دنیای واقعی.
چند وقت پیش با یکی از وبهای اینجا به طور کاملا اتفاقی برخورد کردم.حال و هوای وب و صفای دل صاحبش باعث شد که بازدید کننده هر روزش باشم.حتی اگر پست جدید هم نذاشته باشه.خوشیهاش خوشیهای من و نگرانیهاش نگرانیهای من هم بود حتی اگر به زبان نمی آورد.حتی اگر به زبان نمی آوردم.
دیشب در جواب یکی از نظراتش اسم کوچکش رو دیدم.برام آشنا میومد.مخصوصا که تو این مدت فهمیده بودم با هم همکاریم....
.
.
.
و امروز فهمیدم ما به مدت یکسال توی یک مدرسه با هم همکار بودیم.دو سال پیش.ما کنار هم که بودیم بنا به هزاران دلیل همدیگه رو نمیشناختیم و حالا که تنها راه ارتباطیمون وبلاگ بچه هامونه بهتر از هر وقت میتونیم با هم حرف بزنیم.فارغ از هر دغدغه و مصلحت اندیشی.
یکسال به راحتی کنار هم می نشستیم,شاید برای هم چای هم میریختیم ولی هیچکدام از دل همدیگه خبر نداشتیم.هیچکدام نگرانیها و دلخوشیهای دیگری را نمیدانست ولی حالا...در همین دنیایی که اسمش مجازی است اگر بدانیم خدای نکرده کودکی بیمار است ما هم تب میکنیم .دلهره داریم.با دلشوره هر روز به وبش سر میزنیم و تا خبر سلامتیش را نشنویم آرام نمیگیریم.غافل از اینکه او ممکن است در همین نزدیکیها باشد.همین همسایه روبرویی یا کناری که ماهی یکبار هم همدیگر را نمیبینیم.
عیب که از چشمهایم نیست.از دلم است.چشمهایم را هر روز میشویم که جور دیگر ببینم اما سودی ندارد.کاش خدا کمک کند دلم را بشویم.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
بعدا نوشت:منتظر اجازه این مهربان بودم تا آدرس وبشون رو بذارم.الان نظرشون رو تایید کردم.امکان ندارد شیفته اش نشوید.