ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

عمو یادگار ! خوابی یا بیدار؟

1390/11/16 20:34
نویسنده : مامان
3,887 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم !

  ماهان عزیزم !نمیدونم الان که داری این پست رو میخونی چند سالته؟شاید برایچندمین بار باشه که این صفحه رو میخونی و یا شاید هم هیچوقت نخونی.نمیدونم.ولی دعا میکنم تا اونموقع کمرویی رو کنار گذاشته باشی.آخه الان که خیلی کمرویی.من این قضیه رو با چندتا مشاور هم درمیون گذاشتم ولی یا نظرشون این بود که مسائلی که من میگم دال بر کمرو بودن تو نیست (مثل دکتر سیما فردوسی) یا میگفتن اقتضای سنه یا میگن ژنتیکیه(مثل دکتر میثاق).آخه هم من و هم باباییت تو سن بچگی کمرو بودیم.ولی خوب اگه ژنتیکی باشه تا حد زیادی رفع شدنیه و من حداکثر سعیم رو برای رفع اون میکنم.

  اصلا روی این قضیه حساسیت نشون نمیدم و هیچ فشاری هم بهت نمیارم ولی بعضی وقتا که میبینم یه مسائلی رو به روی خودت نمیاری یا به خودت سخت میگیری صرفا به علت کمرویی خیلی بهم فشار میاد.

 بگذریم از دل نگرانیهای مامان.آخر هفته گذشته خاله ها اومدن خونمون و به تو حسابی خوش گذشت. اولش که فهمیدی قراره خاله ندا بیاد از خوشحالی حاضر نبودی حتی بخوابی.خاله ندا هم که رگ خواب شما دستشه و با دو تا کتاب ماشینی سورپرایزت کرد.یکیش کتاب شعر ماشینی و یکی کتاب بازی و سرگرمی ماشینی.به همراه یه دفترچه برچسب باب اسفنجی و یه دفتر نقاشی.دستشون درد نکنه.

  خاله ندا موقع اومدن به خاله سمیه هم پیامک زدن و اونا رو هم راهی کرده بودن.جالب اینه که خاله سمیه از خونه خودشون به قصد خرید بیرون زده بودن و بعد یه دفعه تصمیم آنی گرفتن و چند ساعت راه رو تا خونه ما اومدن.با اومدن محمد عرفان هم که خوشحالی تو به اوج خودش رسید.قبل از اومدنشون با خوشحالی میگفتی محمد عرفان داره میاد.حالا من چکار کنم؟‌یعنی مونده بودی با این همه خوشبختی چکار کنی؟

  تو و محمد عرفان همه جا رفتین.دریا و بازار وپارک و مهد و ... .اساسی خوش گذروندین.و خوشبختانه مامانی همه جا دوربین رو فراموش کرده بود با خودش ببره.(بهتر.لذتش خیلی بیشتر بود.)البته تو گوشی بابایی چندتا عکس هست که اگه تونستم بعدا به این پست اضاف میکنم.

  جمعه بعد از رفتن خاله ها  رفتیم مرکز خرید ولی اینقدر اجناس نامرغوب بودن که هیچی نخریدیم.شما هم چندتا اسباب بازی دلت خواست ولی چون روز قبلش برات اسکیت خریده بودم،کوتاه اومدی.وقتی داشتیم میومدیم خونه چشماتو رو هم گذاشتی و خیلی طبیعی ادای خوابیدن رو در آوردی.منم وانمود کردم باورم شده خوابیدی و با بابایی شروع به تعریف کردم و وسطاش گفتم چقدر ماشالله پسر عاقلی داریم.دیدی اون اسباب بازیها رو سر جاشون گذاشت.دیدی ایراد نگرفت. دیدی.... و بابایی هم تایید میکرد. که یه دفعه وسطش بلند شدی نشستی.گفتم اِ بیدار شدی؟گفتی نه.میخوام توضیحی بدم. بعد همونطور با چشمای بسته گفتی اون جعبه پاستلی بود عکس باب اسفنجی داشت،ایراد نگرفتم،بعدا برای مدرسه م بخرین.بعد هم دوباره خودت رو به خواب زدی.

محصلمحصلمحصلمحصلمحصل 

 

بعدا نوشت:عکسها به ادامه مطلب اضافه شد.

سلام گل پسرم !

  ماهان عزیزم !نمیدونم الان که داری این پست رو میخونی چند سالته؟شاید برایچندمین بار باشه که این صفحه رو میخونی و یا شاید هم هیچوقت نخونی.نمیدونم.ولی دعا میکنم تا اونموقع کمرویی رو کنار گذاشته باشی.آخه الان که خیلی کمرویی.من این قضیه رو با چندتا مشاور هم درمیون گذاشتم ولی یا نظرشون این بود که مسائلی که من میگم دال بر کمرو بودن تو نیست (مثل دکتر سیما فردوسی) یا میگفتن اقتضای سنه یا میگن ژنتیکیه(مثل دکتر میثاق).آخه هم من و هم باباییت تو سن بچگی کمرو بودیم.ولی خوب اگه ژنتیکی باشه تا حد زیادی رفع شدنیه و من حداکثر سعیم رو برای رفع اون میکنم.

  اصلا روی این قضیه حساسیت نشون نمیدم و هیچ فشاری هم بهت نمیارم ولی بعضی وقتا که میبینم یه مسائلی رو به روی خودت نمیاری یا به خودت سخت میگیری صرفا به علت کمرویی خیلی بهم فشار میاد.

 بگذریم از دل نگرانیهای مامان.آخر هفته گذشته خاله ها اومدن خونمون و به تو حسابی خوش گذشت. اولش که فهمیدی قراره خاله ندا بیاد از خوشحالی حاضر نبودی حتی بخوابی.خاله ندا هم که رگ خواب شما دستشه و با دو تا کتاب ماشینی سورپرایزت کرد.یکیش کتاب شعر ماشینی و یکی کتاب بازی و سرگرمی ماشینی.به همراه یه دفترچه برچسب باب اسفنجی و یه دفتر نقاشی.دستشون درد نکنه.

  خاله ندا موقع اومدن به خاله سمیه هم پیامک زدن و اونا رو هم راهی کرده بودن.جالب اینه که خاله سمیه از خونه خودشون به قصد خرید بیرون زده بودن و بعد یه دفعه تصمیم آنی گرفتن و چند ساعت راه رو تا خونه ما اومدن.با اومدن محمد عرفان هم که خوشحالی تو به اوج خودش رسید.قبل از اومدنشون با خوشحالی میگفتی محمد عرفان داره میاد.حالا من چکار کنم؟‌یعنی مونده بودی با این همه خوشبختی چکار کنی؟

  تو و محمد عرفان همه جا رفتین.دریا و بازار وپارک و مهد و ... .اساسی خوش گذروندین.و خوشبختانه مامانی همه جا دوربین رو فراموش کرده بود با خودش ببره.(بهتر.لذتش خیلی بیشتر بود.)البته تو گوشی بابایی چندتا عکس هست که اگه تونستم بعدا به این پست اضاف میکنم.

  جمعه بعد از رفتن خاله ها  رفتیم مرکز خرید ولی اینقدر اجناس نامرغوب بودن که هیچی نخریدیم.شما هم چندتا اسباب بازی دلت خواست ولی چون روز قبلش برات اسکیت خریده بودم،کوتاه اومدی.وقتی داشتیم میومدیم خونه چشماتو رو هم گذاشتی و خیلی طبیعی ادای خوابیدن رو در آوردی.منم وانمود کردم باورم شده خوابیدی و با بابایی شروع به تعریف کردم و وسطاش گفتم چقدر ماشالله پسر عاقلی داریم.دیدی اون اسباب بازیها رو سر جاشون گذاشت.دیدی ایراد نگرفت. دیدی.... و بابایی هم تایید میکرد. که یه دفعه وسطش بلند شدی نشستی.گفتم اِ بیدار شدی؟گفتی نه.میخوام توضیحی بدم. بعد همونطور با چشمای بسته گفتی اون جعبه پاستلی بود عکس باب اسفنجی داشت،ایراد نگرفتم،بعدا برای مدرسه م بخرین.بعد هم دوباره خودت رو به خواب زدی.

محصلمحصلمحصلمحصلمحصل 

 

محمد عرفان جیگرماهان عسل

                  طلا پسرا

                   

جیگملاعسلا

             موتور سوارا رو ببین

             سررررررررررررر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان ماهان
16 بهمن 90 19:44
الهی .......... غصه نخور منم خیلی کم رو بودم البته الانم هستم ولی خیلی بهتر شدم خوب میشه عکسا فوق العاده بود مخصوصا عکسهای کنار دریا آفرین به ماهان جون که اذیت نکرده و پس خیلی خوبی بوده
سمانه مامان پارسا جون
17 بهمن 90 1:53
چه عکسهای هنری گرفتی خانومی خیلی قشنگ بودن
مامان حسني
17 بهمن 90 8:27
سلام خانومم درمرود كمرويي كاملا دركت ميكنم اين چندروزكه بهش شيرندادم خيلي غصه مي خوره ولي حرفي نمي زنه اميدوارم حسني بزرگتركه شد بهتربشه باتوجه به اينكه بچه اي هم سن دوروبرش خيلي شيطون وشلوغ هستن اين خواب مصلحتي وتوضيح بينش خيلي جالبه راستي كه بچه ها چه دنياي پاك ومعصومي دارن الهي خدا ماهان گلم را حفظ كنه وهيشه شادباشه
مامان زهره
17 بهمن 90 12:25
مگه شما کجا زندگی می کنین که توی این سرما می رین دریا جایی که محمد سپهر عاشقشه


ما جنوبیم عزیزم.
مامان زهره
17 بهمن 90 12:26
کمرویی بر می گرده به اینکه از همون اول بچه را آزاد نذاشتی. چه توی خونه چه توی بیرون مشکل خاصی نیست فقط باید تمرین کرد
مامان زهره
17 بهمن 90 12:27
بچه ها همیشه عاشق میهمانی هستن. انشاءالله که خوش گذشته که از عکس ها معلوم است خوش گذشته
مامان آرمان
17 بهمن 90 14:01
سلام مجدد. همیشه شاد و سلامت باشی و از تمام لحظه های زندگیت لذت ببر و خوش باش.
مریم
17 بهمن 90 18:03
مامان علی
17 بهمن 90 22:50
فدای این پسر جنتلمنم بشم که اینقدر فهمیده ست.. خیلی روون خاطره می نویسی آدم رو تا آخر می کشونه. مامانی نگران نباش با تعریفایی که من از ماهانی از زبون شما شنیدم بنظرم بیشتر صبور میاد تا کمرو.ماهان خیلی عاقلی ومن خیلی خیلی دوست دارم و دلم میخواد پسرم رو مث تو تربیت کنم و آرزو می کنم خودتو به خواب زده باشی و حرفام رو بشنوی


[
مامان علی
17 بهمن 90 22:52
راستی مامان نگران، عکسا اگرچه به کیقیت عکسای همیشه نبود ولی خیلی قشنگ و هنرمندانه بود مخصوصا عکسای لب ساحل زاویه هایی که انتخاب کردی محشر بود
خاله ندا
18 بهمن 90 0:20
عاشقتم به من که خیلی خوش گذشت خاله جون ، برعکس همه من فکر میکنم تو کمرو نیستی بلکه زودتر از سنت بزرگ شدی خاله جون ، امیدوارم از همه لحظه های زندگیت لذت ببری
خاله ندا
18 بهمن 90 0:22
عاشق هر دوتونم *، بازم دلم براتون تنگ شد:
مامان پریسا
20 بهمن 90 0:19
سلام عزیز به نظر م نگران نباش البته روی رفتارش کار کن ولی نگران نباش . ایشالله برطرف میشه. تا میتونی اجازه بده درجمع خودشو نشون بده. خیلی تاثیر داره و اصلا سرکوبش نکن. این هم نظر یه مشاور دیگه
مامان آناهل
20 بهمن 90 16:39
آخ ببین من چقدر تنبل شدم . اینجا کلی خبرای خوب بوده .... . راست میگی وقتی دوربین همرامونه خوشیها انگار مجازی میشن . ولی عکسای کنار دریا فووووووووق العاده بود .
مادر کوثر و علی
2 اسفند 90 15:22
چه عکسای خوبی
دلم برای دریا تنگ شد


تشریف بیارین با هم میریم.