حدود ١٥ سال پیش بار اول که مامان به این شهر اومد و با مرحوم بابابزرگ مهمون خونه پر مهر حاجی شد فکر نمی کرد که یه روز ساکن اینجا بشه و هر وقت دلش گرفت راهشو به طرف این خونه کج کنه. باباجون هم که قبلا اصلا پاشو اینجا نذاشته بود.ولی خوب شاید اصلا تقدیر این بوده که مرحوم بابا بزرگ با آقای حاجی دوست بشن برای این روزای مامان و بابا. نمیدونی پسرم چقدر شباهت فکری و اخلاقی بین آقای حاجی و مرحوم بابا بزرگ هست.یه نمونه رو برات میگم: چند سال پیش موقع خونه تکونی مامان بزرگ یکی از دفترچه روزانه های بابابزرگ که حسابهاش رو توش مینوشت و مربوط به سال٥٩ می...