مترسک
سلام گل پسر شجاع من! عجب دنیایی دارین شما بچه ها.یه وقتایی خودتون رو از نرده پله آویزون میکنین و در حالی که مامان داره از ترس سکته میکنه اصلا یه ذره هراس هم به دلتون راه پیدا نمیکنه و یه وقتا از یه چیزایی میترسین که آدم رو به فکر میندازه آخه چه برداشتی از اون تو ذهنتونه. چند روز پیش برده بودمت یه مزرعه.از دور تا چشمت به مترسک افتاد گفتی مامان آقاهه اونجاست.تقصیر من بود که یهو بی مقدمه و بدون توضیح گفتم اون مترسکه.همین یک کلمه کافی بود که دیگه جلوتر نری.همش میگفتی بریم خونه.البته خداییش مترسکش هم خیلی بی قواره بود ولی ظاهرا اسمش برات ترسناک تر بود تا خودش.دیگه یه عالمه توضیح دادم و ادا در آوردم تا حاضر شدی نگاش نکنی و بریم ج...
نویسنده :
مامان
7:47