ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 17 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

شعور تو... شعور من...

1391/1/24 1:07
نویسنده : مامان
3,713 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهترین هدیه خدا !

  پسر شیرین عسل نانازی من! دو روزه که خیلی منتظر فرشته مهربون مهدتون هستی.مث اینکه قراره برات جایزه بیاره.دلیلش رو هم که پرسیدم میگی آخه من خیلی پسر خوبی هستم. به مربی مهدتون هم گفتی فرشته مهبرون میخواد برام جایزه بیاره.فرشته مهربون هم که ظاهرا تو عمل انجام شده قرار گرفت دیشب مامان رو فرستاد اسباب بازی فروشی تا جایزه سفارشی رو بخره(جناب هواپیما).اسباب بازی فروشی باطری نداشت و بعدش که با هم رفتیم سوپری باطری برداشتم تا موقعی که جایزه رو میگیری آماده باشه.ازم پرسیدی اینا رو واسه چی خریدی؟گفتم میخوام وقتی جایزه ت رو آوردی بذاریم روش کار کنه.باطریها رو گذاشتی سر جاشون و گفتی فرشته مهبرون خودش باطری میذاره روش.

  دیشب هر کاری کردم راضیت کنم تا امروز مهد نری قبول نکردی.هر چی بهت گفتم فردا چهار شنبه س من تعطیلم.دوتایی با همیم فایده نداشت.اصرار داشتی هر طور شده بری مهد.خودم رو جای تو گذاشتم دیدم حق داری.

  امروز هم طبق عادت روزای دیگه ساعت 6 بیدار شدم.هواپیما رو باطری انداختم و کادو گرفتم.تو هم حدود ساعت 7 و نیم بیدار شدی و خواستی بری دستشویی.وقتی ازت پرسیدم میخوای امروز بری مهد چیزی نگفتی.بعد که برگشتی اتاقت یه نگاه به من انداختی و گفتی مامان تو امروز هستی؟گفتم آره.گفتی منم مهد نمیرم.فرشته مهبرون یه روز دیگه برام جایزه بیاره.

  الهی فدات بشم شیرین عسل مامان! بال در آوردم وقتی مامانی رو به هواپیما ترجیح دادی.دوستت دارم اساسی .نگفتنی.فراوون.شدید.

❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤

   مطلب بالا رو امروز وقتی خواب بودی نوشتم ولی بیدار شدی و فرصت نشد ارسالش کنم. امشب یه شرمندگی بزرگ برام موند که از خودم خجالت میکشم که دقیقا زیر همین پست نوشته شده.ولی مینویسم که حماقتم جلوی چشمم باشه و بفهمم که چقدر نادانم.

  امشب موقعی که میخواستی بخوابی با وجودی که اتاق تاریک بود دستات رو جوری گرفته بودی که صورتت معلوم نشه.با همون حالت معصومانه بهم گفتی یه فکری تو ذهنمه برات فرستادم تو موبایلت.گفتم چه فکری؟گفتی من پاستیلها رو کشیدم رو فرش تو عصبانی شدی پاکشون کردی منم خیلی ناراحت شدم.

  مونده بودم که شرمندگی این کار برای منه.تو چرا صورتت رو گرفتی.بغلت کردم و معذرت خواستم و بوسه بارونت کردم.گفتم ببخشید نباید اونقدر عصبانی میشدم.بمیرم الهی که من خیلی عصبانی شده بودم وقتی دیدم نصف فرش تازه شسته شده زرد و نارنجی و سبز شده.خیلی شرمنده ام.خیلی.منو ببخش اینقدر ناراحت شده بودی و احساس شرمندگی میکردی که روت نمیشد بگی و میگفتی فکرمو فرستادم تو موبایلت.ببخشید تو منو صبح اونجوری بردی تا اوج اونوقت من تو رو اینجوری داغون کردم.

واقعا که!!!شعور تو کجا و شعور من کجا!!!

 

چه حال و روز عجیبی است با تو بودنها ـ درآسمانم و انگار هنوز لنگم !

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز                     

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (60)

شهراد شیر کوچولو
24 فروردین 91 7:09
دوستت دالیم ماهانی مهلبون



[
بابای دوقلوها
24 فروردین 91 9:06
آفلین گل پسملی انشالله بزرگ که شدی از خودت یه جت خصوصی داشته باشی یه جورایی شبیه به همون داستانی که تو وبلاگ گذاشته بودم نبود؟؟؟؟؟؟
مادر کوثر
24 فروردین 91 10:02
سلام مامانی مهربون
واقعا که بچه ها انعطاف پذیر و بخشنده اند

خیلی وقتا شده که من از شیطنت های کوثر ناراحت بودم اما اینقدر مهربون و دوس داشتنی اومده جلو که شرمنده ام کرده!

پس ماهان جون بزودی قراره از فلشته ی مهلبون جایزه بگیره. خوشبحالش

ماهانی هوای مامانی رو خیلی داشته باش

چشم خاله مهربون.

مادر کوثر
24 فروردین 91 10:03
راستی بچه ها وقتی میخوابن واقعا ناز و دوس داشتنی هستن بخصوص تو این عکسی که از ماهان جون ما گذاشتی
داي ممد
24 فروردین 91 10:36
از قديم گفتن بچه حلال زاده به داييش ميبره.من كه خيلي خوبم ماهانم مثل خودم شده


مامی امیرحسین
24 فروردین 91 11:27
آخی عزیزم...کبابمون کردی که!چه خوبه که اینقدر فهمیدست.ولی تو هم خودتو سرزنش نکن.هرکسی هم جای تو بود عصبی میشد دیگه.مگه میشه نشد؟!مامان همیشه مهربون که خوب نیست.اصلا همینکه تو گاهی عصبانی بشی به بچت یاد میده که شدت بدی کارش در چه حد بوده.همینه که فهمیده بارش میاره.
ولی بهت حق میدم.معصومیت بچه ها حسابی آدمو از عصبانی شدن و دعوا کردنشون پشیمون میکنه در حد تیم ملی اسپانیا!

ممنون بابت دلداریتون.ولی من میتونستم بیشتر حواسم رو جمع کنم.

مامی امیرحسین
24 فروردین 91 11:28
حالا از هدیه فرشته مهربون خوشش اومد؟


شنبه قراره براش بیاره.
مریم
24 فروردین 91 12:59
میگم مامانی نکنه فرشته ماهانی همون فرشته نجات کامران هومنه؟
عاشق شدی اقا پسمل


???!!!
مامان ریحان عسلی
24 فروردین 91 16:53
سلام دوست خوبم دوستان خوب همانند گلهای قالیند. نه انتظار باران را دارند نه دلهره ی چیده شدن دائمی اند و ماندگار این همه مهربونی به خاطر مهربونی خودتونه مامانش
مامانی وروجک
24 فروردین 91 17:25
الههههههههییییی!واقعا درک و فهم این شاه پسر نسبت به سنش خیلی بالاست چه معصوم و ناز خوابیده!
مامان رضا جونی
24 فروردین 91 19:51
الهی
منم تا دلتون بخواد اینجوری می شم

به قول قدیمی ها:با بچه بی حوصلگی کنی اول دل خودت می سوزه
خیلی وقتا این حرف مامان بزگم توی گوشم می پیچه


راست میگن باید حرف بزرگترا رو طلا گرفت.
مامان علی
24 فروردین 91 21:52
بابا، تو هم انسانی. شغلی داری زمانبر و یک خانه و یک همسر و یک بچه که رسیدگی به امور اونها وظایف هر روزه و اصلی تورو تشکیل می دن. تازه من که اول راهم گاهی ته می کشم. صبح هایی هست که برای مادر بودن هنوز آماده نیستم، خدا خدا می کنم نیم ساعت دیگه هم که شده بخوابه تا به کارهام برسم. همه ما صحنه های ناخوشایندی داریم اما نمی خوایم در وبلاگمون دوباره ازاونها حرف بزنیم و اونها رو فراخوانی کنیم ولی مهم اینه که وجود این تک صحنه ها (اگرچه به ندرت رخ میده) از هیچ یک از ما مادر یا پدر بدی نمی سازه. من قبل از بچه دار شدن، انقدر ایده آل گرا و بچه دوست بودم که اگه می دیدم مادری در مرکز خرید یا فروشگاه بچه گریانش رو با خشونت به دنبالش می کشه، حالم بد می شد. هر چند هنوز هم به چنین مادری حق نمی دم اما دیدگاهم تعدیل شده و علیرغم اینکه هنوز دلم برای بچه می سوزه اما مادرش رو هم درک می کنم. مادری و پدری یک کار تمام وقت نیست، بلکه یک کار بیست و چهار ساعته ست، بدون ذره ای تعطیلی و وقفه. طبیعیه که گاهی آدم سر بره و طاقتش طاق بشه. مخلص کلام اینکه، در کنار این صحنه های لطیف و پروانه ای، لحظات بد هم هست، اگر چه وبلاگهای دیگه، ممکنه ردی از اونها نبینی، به خاطر این که این لحظات لحظاتی نیستند که ما به واگویه کردنشون افتخار کنیم، بعضی هم نمی نویسند، چون از مورد قضاوت قرار گرفتن می ترسند.خاطرت هست یبار گفتم ما، همه، چه دانسته چه نادانسته، با لباس های پلوخوری مون توی این محیط مجازی حاضر می شیم.؟ منظورم گول زدن خواننده نیست، اما همه ما خواه ناخواه بهترین وجوهمون رو به نمایش می گذاریم. دقیقا به همون دلیلی که با وجود صد غم درون، بازهم هنگام عکس گرفتن لبخند می زنیم. ما انسانیم دوست گلم


حرفات مث همیشه به دل میشینه.یادم هست گفتی با لباس پلوخوریمون اینجا میایم.
ولی خوب یه چیز دیگه هم هست.من اینا رو هم برای خودم مینویسم هم برای ماهان.هم ماهان باید بدونه که همیشه لباسمون تمیز و نو نیست.هم خودم باید یادم باشه که بیشتر حواسم رو جمع کنم.مامان حسنی جون میگن بعضی وقتا خاطرات پارسال دخترم رو یادم نمیاد و وقتی وبش رو مرور میکنم یاد اون روزا میفتم.خوب برای همه ما این اتفاق میفته.و طبق سخن شیرینت خوبه که خوشیها یادآوری بشه ولی من یه چیزایی رو برای یادآوری خودم واجب میدونم.خداییش من همیشه مامان خوبه که نیستم.هر روز اشتباهاتی میکنم .حالا نامردی میدونم اگه فقط ژست آدم خوبه رو به خودم بگیرم.نمیخوام اگه ایشالله وقتی ماهان بزرگ شد وبنا به جوانی و یا هزاران دلیل دیگه برخوردی با من داشت با خوندن اینجا عذاب وجدان بگیره.و فکر کنه مامانش ملکه فرشته ها بوده.
نمیدونم.خیلی از دلایلم روبلد نیستم به راحتی بنویسم ولی میدونم که باید بعضی از این اتفاقها رو هم بنویسم.و اصلا یه صفحه جداگانه کنار وب گذاشتم با همین مضمون.شاید هم کار درستی نمیکنم ولی فعلا این حس رو دارم.
مامان علی
24 فروردین 91 22:01
انقدر عنوان پستت روی من تاثیر گذاشت که پاک قصه ماهان گلم رو فراموش کردم. عزیزم ماهان نتیجه تربیت درست یه مادر فهمیده و باشعوره و جزاین هم نمیتونه باشه شما بهترینی، چه راجع به اون بنویسی، چه ننویسی. چه باور داشته باشی، چه باور نداشته باشی. ماهان گلم چقدر خوابت لطیفه خاله جون من یکی عاشقتم فرشته مهربون هم که عاشقته دیگه چی می خوای خلبان!!!!(اعتماد به نفس من و حال کن فقط)


ممنون فرشته مهبرون
مامان حسنی
24 فروردین 91 23:35
سلام چه قدر ماهان جونم مثل فرشته ها شده خیلی عکسش ماه شده قربون اون دل مهربونت برم خاله جون چه فرشته مهبرونی مهربونتر مامانت خدا همه تون را حفظ کنه
مامان جون خودت را ناراحت نکن میدونم این حس عذاب وجدان چیزیه که همه مادرا درگیرش میشن گاهی فکرمیکنم خیلی مامان بدی هستم وقتی حسنی را دعواش میکنم میره به خرسیش میگه "من مامانوناراحت کردم اذیتش کردم " بعدهم میادمیگه "من چه کارکردم ناراحت شدی " اونوقته که شروع میکنم به نصیحت ولی ازدرون ازدست خودم اتیش میگیرم چون حسنی نمی دونسته اون کاربده وحالا میخوادبدونه بابت چی منو ناراحت کرده ولی خوب گاهی دیگه ازدست ادم درمیره باید سعی کنیم استانه تحملمون را بالا ببریم



خواهر جون بالا نمیره این آستانه.نمیدونم چکارش کنم؟
مامان متین وکسرا
25 فروردین 91 1:52
قربونش برم با اون فکر موبایلیش بچه ها خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرشو میکنیم می فهمند
مامان علی
25 فروردین 91 15:51
عزیزم منظور من از این طومار این نبود که خدای نکرده تورو سرزنش کنم بخاطر نوشتن این پست. اتفاقا من جسارتت رو توب بیان اشتباهاتت تحسین می کنم . منظور من همدردی و دلداری بود و اینکه بگم هییچکدوم از ماها "سوپر مام" نیستیم و ظاهرا موفق نشدم منظورم رو بیان کنم. اتفاقا کار درستی هم می کنی .من به شخصه با اینکه بعضی از صحنه ها رو کات کنیم که خوشایند خودمون باشه اصلا موافق نیستم ما تا ابد وامدار بچه هامون هستیم چه بخواهیم چه نخواهیم!!!! کار درست رو شما می کنی دوست فهیمم مخصوصا که ماهان اینها زمانی میخونه که قوه ادراک وشعورش براحتی می تونه مسائل رو تجزیه تحلیل کنه. من مطمئنم ماهان همیشه و همیشه به مادر خوبش افتخار می کنه


نه عزیزم.من کاملا متوجه منظورت شدم.اولش هم میخواستم بنویسم ممنون از دلداریتون ولی یه وقتا دیدی آدم دنبال یه بهونه میگرده تا بغضش بترکه؟دلش میخواد یکی باشه که حرفاش رو بفهمه؟حالا من این شانس رو آوردم و سر شما رو درد آوردم.به جاش یه کم تخلیه شدم.ببخشید اگه انرژی منفی ساطع شد.
اینکه این همه وقت عزیزت رو گذاشتی تا به من دلداری بدی باعث شد من چنین جسارتی پیدا کنم.

مامان احسان
25 فروردین 91 17:53
سلام مامان ماهان جون من تبریزیم عزیزم نه اصفهانی
ممنون از حضورت و اظهار لطفت عزیزم
منتظرم تا ببینمت


ببخشید.با مامان حسین جون اشتباهی گرفتم.
خاله ندا
25 فروردین 91 18:23
الهی من قربون اون دل مهربونت بشم خاله جون ببین ماشالا چه ناز خوابیده آدم دلش میخواد درسته قورتت بده مامانی مهربون همیشه که نمیشه لبخند زد و کنترل اعصاب رو داشت ،گاهی پیش میاد و گاهی هم نیازه


سلام خاله جون.خدا نکنه.
ممنون بابت قالب خوشکل جدید.
دوست دارم.دوست دارم.دوست دارم.
خاله ندا
25 فروردین 91 18:54
مبارکت باشه خاله جون امیدوارم که دوستش داشته باشی عزیزم

منم دوست دارم یه عالمه هم تو رو هم مامان مهربونت رو


برای بهترین خاله دنیا.

مائده
25 فروردین 91 21:43
شعور بچه از شعور پدر و مادرشه عزيوم.شكسته نفسي نكن


ممنون عزیزم.
مامان علی
25 فروردین 91 22:12
وااای نگو اینجوری که دلم می خواد همین الان زمین دهن باز کنه و من فرو شم توش. من اینهمه نیستم دوستم و باور کن که تو خود همه چیزی!!!(بنظرت اگه خودمون خودمون رو تحویل نگیریم کی میگیره اونوقت
) راستی قالب جدید هم مبارک دست خاله جون ندا درد نکنه خیییییلی خوشگل و شاده


من کلا پایه این تحویل گریهای دوجانبه ام.
مامان آرمان
25 فروردین 91 22:52
سلام
واقعیتی را نوشتی که هم ما مادرها بهش دچاریم و هم این فرشته ها.....
فهمشون واقعا بالاست ولی ما بخاطر کوچیک بودنشون هنوز فکر میکنیم که هنوز خیلی چیزها را متوجه نمیشوند...
صداقت در گفتن واقعا دل بزرگی میخواد که بچه ها دارند....
چقدر ماه خوابیده دوست گلمون ماهان جون
از طرف ما (آرمان و مامانش ) صورت ماهش را ببوس

ممنون.دست بوس شماییم.
الهه مامان ماهان
25 فروردین 91 23:06
سلام مامانی. اول از طرف من گل پسری رو به خاطر شیرین زبونیش ببوس. بعضی وقتا پیش میاد که ما بزرگترها شرمنده میشیم و من چقدر نگران اون زمانم. و خوش به حالت که ماهان تو رو به فرشته مهربون و جایزش ترجیح دادیعنی ماهانم اینجوری میشه؟؟؟


با این مامان خوبی که داره.ماهانی شما حنما مامانیش رو به همه چی ترجیح میده.
زهرا از نی نی وبلاگ213
26 فروردین 91 8:12
سلام امروز قسمت نظراتو خوندم تبادل افکار خوبی بود مخصوصا با مامان علی جون
من خیلی چیز یاد گرفتم ممنون از هر دو تون
ماهان خیلی از کارهاش شبیه محمد حسین ماست خدا حفظش کنه


خدا رو شکر که مفید بوده براتون.خدا ایشالله نی نی کوشمولو و داداشیش رو زیر سایه پدر و مادر مهربونش حفظ کنه.
مامان سانای
26 فروردین 91 8:42
آفرین پسر باشعور . عزیزم این شعور وفهم بیشتر اکتسابیه تا ذاتی. ومسلما نتیجه تربیت صحیح پدر ومادره.
مامان حسني
26 فروردین 91 9:10
سلام چقدرحرفاي تو ومامان علي جون به دلم نشست چقدر منم نياز به همدردي داشتم اخه گاهي منم تحملم خيلي كم ميشه امپرم مي چسبه
خدا شمادوستاي خوب را براي من حفظ كنه


خدا سایه شما رو هم از سر ما کم نکنه.
مادر کوثر
26 فروردین 91 9:58
قالب نو مبارررررررررررررک
مامان آناهل
26 فروردین 91 10:43
به به قالب جدید مبارک . خیلی خوش رنگه . مخصوصا اون آدمکای بک گراندش خیلی بامزه ن . حتما کار خاله نداست . دستش درد نکنه .
نمیدونم جریان چی بوده یا میخواسته ببینه ترکیب این رنگها روی فرش چجوری میشه ، یا مثل آناهل عاااااشق فرش شستنه


بله .مث همیشه هنر خاله نداست.
مامان آريا
26 فروردین 91 11:07
الهي خاله قربونت برم ماهاني كه اينقدر با فهم و دركي تو ماماني مي دونم چي كشيدي دركت مي كنم منم بارها شده بعد از عصبانيتم آريا يه كاري يا حرفي زده كه من از عصبانيتم پشيمون شدم
مامان امیر علی
26 فروردین 91 12:45
آخه نازی خدا جون چه کیفی داره این جایزه .ایشاله خودت بزرگ شدی یکی واقعیش رو بخری .بوس
مامان امیر علی
26 فروردین 91 12:48
نمی دونم این بچه ها چقدر دانا شدن ماشاله شما را هم درک می کنم اما این بچه ها و وای از دنیای اونااااااااااااااااو فهم و درکشون .ماشاله
الهام مامان رامیلا
26 فروردین 91 12:48
سلام وای که این گل پسر چقدر معصومانه خوابیده عزیزممممممممممممممممممممم وای خواهر تو همه کامنتها همه میگفتن که ما تو رو لاغر تجسم می کردیم افسردگی گرفتم خواهر راستی اونجا کاشانه خونه عموم ولی خونه خودمون هم تو تهران حیاط قشنگی داره حالا بعدها عکسهاش رو می زارم بوس برای ماهان قشنگم و مامان گلش
مامان فرشته ها
26 فروردین 91 12:58
من می خواستم به مامان علی جون بگم اگه از خاطرات بد نمی نویسیم برای اینکه نمی خوایم وقتی پسرامون می خونند ناراحت از ناراحتی های ما بشن این دنیا اینقدر برای همه داره که دیگه این بچه های معصوم هم بدونند فایده های نداره اینجا مکانی باشه وقتی بچه ها م یخونند بخندند و شاد بشن و لباسهای پلوخوری باشه تا بچه ها از فداکاریهای ما برای اونا خبر نداشته باشن .اونا بپوشن و شاد باشن و خاطرات شاد بخونن .این ارزوی همه مادرهاست .ببخشیدا این نظر من بود .
دنیا خیلی نامرده و پر از بدیها این دنیای شیرین بچه ها را ما شیرین تر کنیم تا همیشه شاد و خندون باشن ما بودیم که اونا را به این دنیا اووردیم و حالا ما هستیم باید دنیای شاد براشون به جا بزاریم .


ایشالله خدا کمک کنه و تو شاد ساختن دنیاشون موفق باشیم.ولی منظور مامان علی هم تقریبا همین بود میتونید این پست از وبشون رو بخونین.http://ali-shahpesar.niniweblog.com/post69.php
جایی که نوشتن:
من اینجا هوای خودم را می نوشتم باورت می شود؟ می دانم که می دانی همه ما با لباسهای پلو خوریمان به اینجا می آییم چرا که خوب می دانیم دفتر خاطرات عزیزمان نباید با رنجهای ما ازروزگار خدشه دار شود، او که خود انسانیست که مثل همه انسانها به گفته پروردگار "ولقد خلقنا الإنسان فی كبد: مسلماً ما انسان را در رنج آفریدیم" از بدو تولد در رنج آفریده شده است...
الهام مامان رامیلا
26 فروردین 91 15:56
سلام مامان ماهان خان
آره خیلی شوخ طبعم ولی یه موقع می گم این بچه بزرگ میشه وبلاگش رو می خونه می گه مامانم چه دل خجسته ای داشته که این همه خوشمزگی کرده والا بخدا شانس ندارم که مخصوصا بچه های این دوره زمونه وگرنه ما


مادر کوثر
26 فروردین 91 18:07
مامانی پیش ما هم بیا دیگه


ببخشید دیر شد.همین الان اومدم.
مامان پریسا
26 فروردین 91 18:25
خدایا بهمون کمک کن که هیچ وقت دلی رو نشکونیم از نزدیکترین کسانمون که جگر گوشمون باشه تا.......... مامانی درک میکنم چی میگی از این عذاب وجوانها برای هر کسی پیش میاد.شاید یه روز درک کنن که این کار از عمد نبوده و ما با تمام وجود دوستشون داریم.
مامان ماهان
26 فروردین 91 19:18
وااااااااااااااااااااااای عجب پست زیبایی عنوان پستت عالی بود گلمممممممممم و اما ماهان جونم چقدر قشنگ گفتی عزیزم دوست خوبم من با نظر مامان علی کاملا موافقم خیلی قشنگ نوشته بود ...... خوابت هم خیلی زیباست الهی همیشه همین طور تو آرامش لالا کنی
سیدمهدی
26 فروردین 91 20:31
دارم از دوستای قدیمم یادی میکنم . سلام مامان ماهان عزیز امیدوارم هرکجا که هستی در کنار خانواده عزیزت شاد باشی
گمشده
27 فروردین 91 10:58
ممنون از حضورتون و برا سلامتی و بهترین آینده میوه زندگیتون ماهان جان مثه سینای 5 ساله خودم از خدا .میطلبم.


سلام.ممنون.ولی ببخشید به جا نمیارم.به هر حال امیدوارم سینا جون هم سلامت باشه و بهترین آینده رو داشته باشه.آمین.
مامان علی خوشتیپ
27 فروردین 91 14:19
الهی فدای اون خواب معصومانش بشم.منم با مامان علی جون موافقم، ماهان نتیجه تربیت یه مامان با شعور و فهمیدسالبته اینو بارها گفتما
یه بار من خواب بودم علی یهو اومد بالاسرمو بیدارم کرد.خیلی خسته بودم .خیلیییییییی موبایلم دست علی بود.من دعواش کردم که چرا اینجوری بیدارم کردی...دست بر قضا موبایل در حال فیلم گرفتن بوده...وقتی بعدا فیلمو دیدم خیلی شرمنده علی شدم.دقیقا مثل حس شما...دوباره یاد اون موقع افتادم


سلام مامان مهربون.شما خیلی لطف دارین.اینو بارها گفتم .وااای آخیش چقدر دلم سوخت.علی جون داشته فیلم شما رو میگرفته و قصدش اذیت کردن شما نبوده.چقدر بعضی وقتا ما مامانا شرمنده بچه هامون میشیم.احتمالا هنوز اون فیلم رو دارین نه؟
مامان علی خوشتیپ
27 فروردین 91 14:21
قالباتون خیلیییییییییییییییییی خوشگلن.دیگه کم کم داره حسودیم میشه
شوخی کردم مبارکتون باشه.دست خاله ندای هنرمند درد نکنه.
راستی عزیز خاله هدیت مبارک


قابل شما رو نداره.اگه دوست داشتین بگین کدش رو براتون بفرستم.خاله ندای هنرمند همیشه ما رو شرمنده میکنن.
مامان ال آی
27 فروردین 91 19:44
سلام ممنون از نظراتتون توی وبلاگ ال آی. من و ال آی اومدیم. منتظر پست جدیدمون باشید.
مامان گیسو
27 فروردین 91 23:59
سلام عزیزم خوبی ؟
چقدر این پستت بهم چسبید
یه حس خوبی بهم دست داد
خدا ماهان گل رو برات حفظ کنه


سلام.ممنون.واقعا؟از چه نظر؟
مامان زهره
28 فروردین 91 9:07
من همیشه گفتم شعور را باید از بچه ها آموخت.درسته که فکر می کنیم از ما کوچکترن اما دلی دارن به وسعت دریا که دوست ندارن طوفانی بشه.
مامان علی خوشتیپ
28 فروردین 91 10:11
من اینجا نظر گذاشته بودم.کوش؟


همین الان تایید کردم.ببخشید دیر شد.
مامان علی خوشتیپ
28 فروردین 91 14:44
نه فیلمو ندارم
از برکت دهان علی جون موبایله سوخت


ناااازی.منم یه گوشی سوزوندم قبلا.
مامان ثنا و ثمین
28 فروردین 91 16:30
قلفون خوافیدنت عسیسم نمیدونم چراوقتی هم که میدوننیه کاری اشتباهه بازم انجامش میدن.خب ادم عصبانی میشه ولی خب لابد لذتش بهدعواش میچربه دیگه. سعی کنیم خودمون رو جای اونها قرار بدیم. ثنا دیروز میخاست ازمایش انجام بده توی لیوان کرم ضد افتابم رو خالی کرده بود و مخلفات هم بهش اضافه کرده بود.عصبانی شدم و همشو ریختم.وقتی داشت با خودش حرف میزد شنیدم که میگفت حداقل میذاشتی ازمایشم رو انجام بدم بعد میریختیشخجالت کشیدم و براش توضیح دادم که ازمایش انجام دادن چه جوریه
آرتین خان
28 فروردین 91 22:05
خاله به فدای اون دل مهربونت فرشته مهربون بیشتر براش هدیه بخر تا بیشتر خوشحال بشه
مامان سانای
28 فروردین 91 23:35
مامان زهره
29 فروردین 91 8:50
وای دلمو بردی چقدر طراحی وبت قشنگ شده.مبارکتون.
مامان زهره
29 فروردین 91 8:52
وقتی مطلبی می نویسم منتظرت می مونم تا بیایی و با به کاربردن الفاظ قشنگت روحم را صیقل دهی



واااای چقدر تحویل.
مامان زهره
29 فروردین 91 8:53
ببین نظر قبلی هم برای من بود اما چون هم زمان داشتم آرینا موفرفری را هم لینک می کردم حواسم نبود که نشانی آن را کپی کردم


از روی آی پی فهمیدم عزیزم.
مامان نیایش
29 فروردین 91 9:52
سلام عزیزم سلام به مامانی مهربون و ماهان گلش عزیزم تو اینقدر ماهی که فرشته مهربون همیشه دوست داره برات جایزه بیاره قربون اون مهربونی هات که قطعا از مامان مهربون و دوست داشتنی ات یاد گرفتی خانومی منم این حست رو خیلی تجربه کردم یه عصبانیت لحظه ای که بعدش بی نهایت پشیمون شدم ولی ما میدونی ما مادریم درسته ولی آدمیم با یه دنیا مسئولیت و بالاخره بعضی وقتا آدم خسته است ...ایشالا که بتونیم هممون آرروم تر و صبور تر باشیم در این مسئله بسیار بزرگ و سخت بچه داری و تربیت ولی بدون که ماهان گلت اگه اینقدر مهربونه و با شعور همه چیز رو از مادر و پدری یاد میگیره که روزها با اونهاست شاد باشید همیشهخواب معصومانه این خلبان کوچک به آدم آرامش میده


ممنونم به خاطر حرفای قشنگتون.
مامان احسان
29 فروردین 91 16:17
حدس زدم که با کسی اشتباه گرفته شده باشم..
ماهان رو ببوسش عزیزم


شرمنده ه ه ه ه .
مامان احسان
29 فروردین 91 16:18
قالب جدید هم مبارک
مريم مامان ماهان
30 فروردین 91 7:45
واسه همه مامانا اين برخوردها پيش مياد مي دونم آدم بعدش عذاب وجدان ميگيره ولي گاهي صبرمون لبريز ميشه .خوبيش اينه كه بچه ها خيلي بخشنده اند
ميگم اين فرشته مهربون به ما هديه نميده


امان از دست این فرشته مهربون.با من که مشکل داره برام هدیه نمیاره(از بس پشت سرش بد گفتم)ولی با شما نمیدونم.
از وقتی ماهان مهد رفته پای این فرشته هم به خونمون باز شده.هر چی سعی کردم بچه دوست ناباب نداشته باشه نشد ...
ad
31 فروردین 91 8:39
سلام ممنون از وبلاگ زيباتون موفق باشيد هر انسان كتابيست در انتظار خواننده اش اين شما هستيد كه موفقيت رو معنا مي كنيد ممنونم اگه سر بزنيد http://www.ashpazonline.com/kongfu33 www.kongfu32.mihanblog.com
ايوب دلاوري
8 اردیبهشت 91 22:10
سلام ممنونم از اين پستتون .
مامان نسترن
9 اردیبهشت 91 0:41
سلام ماهان جونم . یه روز که دیرتر میام کلی مطلب نخونده دارم. درضمن قالبتم خیلی خوشگله
مامان آینده
1 آبان 91 20:35
سلام .
اتفاقی وبلاگتون رو دیدم .
واقعا عالیه بهتون تبریک میگم اصلا فکر نمی کردم تو این دنیای مجازی محبت تا این حدقشنگ نقاشی بشه.
من و همسرم تازه ازدواج کردیم دعا کنید خدا هم به ما یه ماه کوچولو مثل ماهانی شما بده.
حق یارتون یا علی


انشاالله خداوند فرزندی صالح و سالم به شما ببخشه.آمین.