خدایا شکرت.
پشت آن پنجره رو به افق
پشت دروازه تردید و خیال
لا به لای تن عریانی بید
من در اندیشه آنم که تو را
وقت دلتنگی خود دارم و بس
بهترین هدیه خدا،سلام.
ماهان مهربونم !هر روز خدارو بارها و بارها شکر میکنم که منو لایق مادری تو فرشته مهربون دونسته.تو عزیزترین ،بهترین،بزرگترین و برترین لطفی هستی که خدا به من عنایت داشته. نمیخوام ناشکری کنم. خدا خیلی بیشتر از اونی که من لایقش هستم بهم عنایت داشته ولی تو دیگه نهایتشی.نعمتش رو بر من تمام کرده و شرم آوره که من چیز دیگه ای ازش بخوام ولی باز روم زیاده و هر وقت به سجده میرم نه تنها شکر کردن یادم میره که باز هم درخواستام زیاده :یه روز میخوام کمکم کنه برای تربیتت،یه روز برای سلامتیت دست به دامانش میشم ویه روز درخواست توان مضاعف و...هر روز و هر لحظه یه درخواست جدید یا تکراری.
مطمئنم خدا کرمش خیلی خیلی بیشتر از ایناست که من بنده روم اینقدر زیاده.
پسر گلم وقتی بهم میگی خیلی دوست دارم پر درمیارم و تا اوج آسمون میرم.بعد از ظهرها که میخوام استراحت کنم پیش هم میخوابیم و یه وقتایی من از خستگی چشمام زودتر روهم میره یه دفعه با بوسهای شیرین تو،که فکر میکنی مامان خوابیده،آسمونی میشم.خیلی دلم میخواد بدونم اون لحظه به چی فکر میکنی که یه دفعه بلند میشی و نه یه بوس بلکه چندین بوس از لپها و پیشونی و چشم من میگیری.بعدش هم دست میندازی گردنم و میخوابی.البته من خیلی وقتا سعی میکنم جلوی خودمو بگیرم و همونموقع رؤیاتو بهم نزنم ولی دست خودم نیست بعضی وقتا منم بوسه بارونت میکنم.اوایل فکر میکردم قصد بیدارکردن منو داری ولی میدیدم بعد از بوسهای من میگی مامان بخواب.
چند شب پیش حدود 20 دقیقه از تموم شدن قصه و خاموش کردن چراغا گذشته بود و صدایی از تو نمیومد.فکر کردم خوابیدی.داشت خوابم میرفت.یه دفعه متوجه شدم خیلی آروم اومدی تو اتاق.فکر کردم خوابت نرفته و یا از چیزی ترسیدی.ولی بیصدا اومدی منو چندتا بوس کردی.بعد آروم گفتی:"تو جیگر منی.خیلی دوستت دارم.خیلی."و بعدش هم رفتی اتاقت.خواب که نبود اونشب. هرچی با خودم کلنجار رفتم دیگه خواب به چشمام نیومد.پاشدم اومدم اتاقت.دیدم مث فرشته ها خوابیدی.چندتا بوست کردم و گفتم:"تو جیگر منی.خیلی دوستت دارم.خیلی."و تا صبح پیشت خوابیدم.