زمستون میره و.......... .
سلام نازنین پسرم!
در راستای اجرای قانون "وقت مطالعه" بابایی داشت کتاب میخوند.کتاب و از دستش گرفتی و میگی:" نوشته باید به بچه لبخند بزنی، اون خوشحال میشه و دیگه گریه نمیکنه.اگه لبخند بزنید دلتون شاد میشه.اگه لبخند بزنین دلتون نمیشکنه.اگه لبخند بزنید خودتون هم شاد میشید،خوشبختانه صحبت میکنید،آروم صحبت میکنید."
احساس کردم میخوای چیزی رو به بابایی بگی.(که البته همینطور هم بود)یه نگاه به کتاب توی دستت انداختم عکس جلدش رو که دیدم متوجه سواد پسرم شدم.
این روزها به برکت وجود تو پسر عزیز توفیق اجباری نصیبمون میشه و نمازهای مغرب و عشا را به جماعت(سه نفری) میخونیم.همه عباداتت قبول درگاه حق شیرین تر از عسل(مخصوصا رکعتهای سه سجده ای).
خدا را به خاطر همه چیز ممنونم ولی اولین چیزی که به خاطرش همیشه خدا رو شکر میکنم هدیه بی نظیرش،نور چشمم و فرشته خونمه.خدا یا شکرت.
متشکرم خدا که ما مامانها رو بی جنبه آفریدی. بچمون لبخند میزنه ما غش میکنیم.محبت میکنه ما عشق میکنیم و نماز که میخونه خودمون رو وسط بهشت تصور میکنیم.یعنی خدایا اون بهشتی که وعده دادی بالاتر از اینه؟فکر نمیکنم.
روزهای آخر ساله،روزهای خونه منفجر شده.روزهای ماهی خریدن و مردن ماهی و خریدن دوباره و شاید هم چندباره.روزهای سرک کشیدن پیاپی سبزه ها و رصد کردن هر میلیمتر رشدشون.روزهای چشم انتظاری برای تعطیلی.روزهای چشم انتظاری برای پوشاندن لباسهای عید به کودکمون .روزهای شیرینی و شکلات.اینها حال و هوای اینروزهای خونه های ماست.
اما جایی در همین نزدیکیها جلوی چشمامون: این روزها روزهای آخر ساله.روزهای خونه منفجر شده.روزهای ماهی دیدن و نخریدن و نخریدن چندباره.روزهای سرک کشیدن دزدکی به درزهای لباس بچه ها و رصد کردن هرمیلیمترش برای استفاده چندباره.روزهایی که تعطیلی معنی نداره.روزهای سرافکندگی از نپوشاندن لباس عید به کودکمون.روزهایی که دل میخواهد شیرین کردنشان نه شکلات.
فرزندم هرجا که باشی و در هر کسوتی،اول از خدا برایت شادی و سلامتی میخواهم و بعد میخواهم این روزهای همه کودکان را در ذهن داشته باشی.