__***___(◕‿◕)___***__
سلام شیرینترین !
بهترین من !این روزها اونقدر شیرینتر شدی که اگر بخوام بنویسم دیگه یاید زندگیمو تعطیل کنم و هر جمله ای که میگی رو بیام و بنویسم ولی شیرینیش به اینه که یه لحظه تو حرفی بزنی یا کاری کنی که مغز من قفل کنه و هیچ کاری نتونم بکنم غیر از بغل کردن و بوسیدنت.بعضی وقتا فکر میکنم اگه بخوام به فکر ثبت اون لحظه و اون خاطره باشم دیگه از شیرینیش غافل میشم و اصل قضیه رو فراموش میکنم.پس همین بهتر که فقط فکر لذت بردن از اون لحظه باشم.
___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________
آخر هفته قبل یه شب وقت شد و خاطراتت رو توی wordکپی کردم.خیلی وقت بود که دلم میخواست این کارو بکنم ولی وقت نمیشد.اما بالاخره طلسم شکسته شد و تونستم یه کتابچه برات بسازم که فعلا 150 صفحه س.خیلی چیزا رو اونجا برات ثبت میکنم و خیلی حرفا رو توی اون دفتر دونفره مون مینویسم که اینجا نمیشه گفت.بالاخره اینجا یه جای نیمه خصوصی _نیمه عمومیه.ولی اون کتابچه خاطرات کاملا خصوصی و مادرانه-پسرانه س.
اگر فرصت بشه دلم میخواد هر سال تولدت یه پرینت ازش بگیرم و نگه دارم.امیدوارم که توان ادامه دادنش رو داشته باشم.
___________***__________________(◕‿◕)___________________***________
چند روز پیش داشتیم با هم کارتون open seasen 2 رو از یکی از شبکه ها نگاه میکردیم که احساس کردم دستشوییت رو نگه داشتی.با اصرار بردمت دستشویی.با ناراحتی پرسیدی چرا یه موس نمیخری؟گفتم واسه چی؟گفتی واسه تلویزیونمون یه موس بخر تا من بزنم روی اون دایره،فیلمش قطع بشه،برم ج ی ش کنم بیام بزنم اون دایره فیلمش رو ببینم.گفتم تلویزیون هیشکی موس نداره.گفتی من اختراعش میکنم.قرار شده یه صورتیش رو هم برای تلویزیون خاله ندا بسازی.
___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________
بابا نشسته بود درس میخوند تو هم دفترتو آورده بودی کنارش نشسته بودی و مینوشتی.گفتم مامانی درسات خیلی سخته؟گفتی نه.درس بابایی سخته.درس من نازکه.
آخر شب بابایی اومده بود اتاقت سر به سرت بذاره و شب بخیر بگه.بهش گفتی برو درست رو بخون وگرنه به مامان میگم زنگ بزنه به استادت بگه درس نمیخونیها.
___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________
هر شب دلت میخواد قصه نی نی رو برات بگم و البته باید این قصه طوری باشه که نی نی شریک جرم شما باشه تو شیطنت.چند شب اصرار میکردی نی نی دوقلو باشه.کلی از سختیاش میگم و اینکه نمیشه تا دست از سرم برداری.آخرش میگی خوب مامان حالا دوقلو سخته.چهار و پنج و شش چطور؟
___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________
هیچوقت عادتت ندادم به اینکه فرشته مهربون برات جایزه بیاره.اگر هم جایزه خریدیم از طرف خودمون بوده و بهت گفتم واسه چی؟اما امان از مهد و مامانایی که برای عطسه و سرفه بچه هم جایزه میخرن.دو سه روزه با فرشته مهبرون(=مهربون) قهری که چرا برات جایزه نمیاره.اصلا فرشته مهبرون رو دوست نداری.هر روز برای اون آقا ماهان دیگه جایزه میاره ولی یادش میره برای تو بیاره.حدود دو هفته پیش یه هواپیما دادم به این فرشته مهربون خسیس برات آورد ولی هر هفته که نمیشه.
___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________
عاشق ماشینای شاسی بلندی(مث خودم).همش به بابا میگی پس کی از اون ماشینا میخری که پشتشون چرخ داره؟بابا هم میگه باید پولامون جمع بشه.دیشب به بابا گفتی پولات رو بده.گفت میخوای چکار؟گفتی حالا بده.بعد پولا رو آوردی پیش من و گفتی چطوری پول جمع میشه.منم همچین مث این اقتصاددانهای خودمون داشتم برات توضیح میدادم گفتی نه مامان.من میگم چه جوری پول جمع میشه؟منم که دیدم پولا نا مرتب تو دستته.گرفتم تا مرتبشون کنم.ازم گرفتی گفتی لفن(=لطفا)بده.تو بلد نیستی پول جمع کنی.بعد پولا رو تا زدی و مث آجر بازی یکی یکی اونا رو روی هم گذاشتی.بعد گفتی بابایی بیا پولات رو جمع کردم.حالا برو مث ماشین بابای محمد عرفان بخر.(ذهنیت ما کجا و ذهنیت تو کجا)
___________***__________________(◕‿◕)___________________***________
خوبه نمیخواستم چیزی بنویسم....