ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

__***___(◕‿◕)___***__

1390/10/12 18:17
نویسنده : مامان
3,503 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرینترین !

 بهترین من !این روزها اونقدر شیرینتر شدی که اگر بخوام بنویسم دیگه یاید زندگیمو تعطیل کنم و هر جمله ای که میگی رو بیام و بنویسم ولی شیرینیش به اینه که یه لحظه تو حرفی بزنی یا کاری کنی که مغز من قفل کنه و هیچ کاری نتونم بکنم غیر از بغل کردن و بوسیدنت.196717_Laie_7.gifبعضی وقتا فکر میکنم اگه بخوام به فکر ثبت اون لحظه و اون خاطره باشم دیگه از شیرینیش غافل میشم و اصل قضیه رو فراموش میکنم.پس همین بهتر که فقط فکر لذت بردن از اون لحظه باشم.

 ___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________

  آخر هفته قبل یه شب وقت شد و خاطراتت رو توی wordکپی کردم.خیلی وقت بود که دلم میخواست این کارو بکنم ولی وقت نمیشد.اما بالاخره طلسم شکسته شد و تونستم یه کتابچه برات بسازم که فعلا 150 صفحه س.خیلی چیزا رو اونجا برات ثبت میکنم و خیلی حرفا رو توی اون دفتر دونفره مون مینویسم که اینجا نمیشه گفت.بالاخره اینجا یه جای نیمه خصوصی _نیمه عمومیه.ولی اون کتابچه خاطرات کاملا خصوصی و مادرانه-پسرانه س.58817_Vishenka_04.gif

  اگر فرصت بشه دلم میخواد هر سال تولدت یه پرینت ازش بگیرم و نگه دارم.امیدوارم که توان ادامه دادنش رو داشته باشم.

   ___________***__________________(◕‿◕)___________________***________

  چند روز پیش داشتیم با هم کارتون open seasen 2 رو از یکی از شبکه ها نگاه میکردیم که احساس کردم دستشوییت رو نگه داشتی.با اصرار بردمت دستشویی.با ناراحتی پرسیدی چرا یه موس نمیخری؟گفتم واسه چی؟سوالگفتی واسه تلویزیونمون یه موس بخر تا من بزنم روی اون دایره،فیلمش قطع بشه،برم ج ی ش کنم بیام بزنم اون دایره فیلمش رو ببینم.گفتم تلویزیون هیشکی موس نداره.گفتی من اختراعش میکنم.niniweblog.comقرار شده یه صورتیش رو هم برای تلویزیون خاله ندا بسازی.

   ___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________

بابا نشسته بود درس میخوند تو هم دفترتو آورده بودی کنارش نشسته بودی و مینوشتی.گفتم مامانی درسات خیلی سخته؟گفتی نه.درس بابایی سخته.درس من نازکه.

آخر شب بابایی اومده بود اتاقت سر به سرت بذاره و شب بخیر بگه.بهش گفتی برو درست رو بخون وگرنه به مامان میگم زنگ بزنه به استادت بگه درس نمیخونیها.669317_mf_laurelandhard.gif

   ___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________

هر شب دلت میخواد قصه نی نی رو برات بگم و البته باید این قصه طوری باشه که نی نی شریک جرم شما باشه تو شیطنت.225617_7312.gifچند شب اصرار میکردی نی نی دوقلو باشه.116417_499kfok.gif116417_499kfok.gifکلی از سختیاش میگم و اینکه نمیشه تا دست از سرم برداری.آخرش میگی خوب مامان حالا دوقلو سخته.چهار و پنج و شش چطور؟582117_1.gif

   ___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________

هیچوقت عادتت ندادم به اینکه فرشته مهربون برات جایزه بیاره.822217_2.gifاگر هم جایزه خریدیم از طرف خودمون بوده و بهت گفتم واسه چی؟اما امان از مهد و مامانایی که برای عطسه و سرفه بچه هم جایزه میخرن.دو سه روزه با فرشته مهبرون(=مهربون) قهری که چرا برات جایزه نمیاره.780817_lex_10.gifاصلا فرشته مهبرون رو دوست نداری.هر روز برای اون آقا ماهان دیگه جایزه میاره ولی یادش میره برای تو بیاره.حدود دو هفته پیش یه هواپیما دادم به این فرشته مهربون خسیس برات آورد ولی هر هفته که نمیشه.

   ___________***__________________(◕‿◕)___________________***_________

عاشق ماشینای شاسی بلندی(مث خودم151317_girl_crazy.gif).همش به بابا میگی پس کی از اون ماشینا میخری که پشتشون چرخ داره؟بابا هم میگه باید پولامون جمع بشه.دیشب به بابا گفتی پولات رو بده.گفت میخوای چکار؟گفتی حالا بده.بعد پولا رو آوردی پیش من و گفتی چطوری پول جمع میشه.niniweblog.comمنم همچین مث این اقتصاددانهای خودمون داشتم برات توضیح میدادم گفتی نه مامان.من میگم چه جوری پول جمع میشه؟منم که دیدم پولا نا مرتب تو دستته.گرفتم تا مرتبشون کنم.ازم گرفتی گفتی لفن(=لطفا)بده.تو بلد نیستی پول جمع کنی.بعد پولا رو تا زدی و مث آجر بازی یکی یکی اونا رو روی هم گذاشتی.بعد گفتی بابایی بیا پولات رو جمع کردم.حالا برو مث ماشین بابای محمد عرفان بخر.(ذهنیت ما کجا و ذهنیت تو کجا316217_eyval_dozari.gif)

   ___________***__________________(◕‿◕)___________________***________

خوبه نمیخواستم چیزی بنویسم....

 

                 

                                    www.smilehaa.orgwww.smilehaa.orgwww.smilehaa.orgwww.smilehaa.orgwww.smilehaa.org

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (33)

مامان ریحانا
12 دی 90 19:59
ای جونم ماهان بلا راستی سلام خوبید ایشالا؟ خاله یه موس واسه تی وی ما هم اختراع میکنی؟ از دست این وروجک ها کلی خندیدم
خاله ندا
12 دی 90 23:20
ای جونم !! خاله قربون بره من که دلم ضعف رفت واست من مطمئنم که تو میتونی اختراعش کنی و من هم منتظر میمونم من قربونت برم اقتصادان کوچولو
مامان ثنا و ثمین
13 دی 90 2:46
ماشااله به این پسملی شیرین زبون.خدا حفظش کنه. راستی چرا اینقدر بچه ها ماشینهای شاسی بلند دوست دارن؟
مامان ماهان
13 دی 90 8:22
واااااااااااااااااااای چه کار قشنگی کردی حالا ماهانی بزرگ که شد و خودش شروع کرد به خوندن متوجه میشه که مامانی چه کار قشنگی کرده الهی همیشه کنار هم خوش باشین قربونت برم که پول میخوای جمع کنی تا ماشین بخرین ماهان جونم اگه موس رو اختراع کردی به منم یه دونه بده باشه ب.وووووووووووس


باشه خاله.چه رنگی؟
مامان زهره
13 دی 90 11:23
سلام دفتر خاطرات فکر جالبیه. فکری که من وقتی محمد سپهر تقریبا شش ماهش بود براش تهیه کردم اما دریغ از یک نوشتن!
مامان پریسا
13 دی 90 11:54
با این فسقلی و حرف زدنش فکر کنم روده بر هستید از خنده . من که نوشته ها رو میخونم کلی خندیدم. وای به حال شما که میشنوید.
فهیمه مامان پرهام
13 دی 90 15:18
امیدوارم بهتر شده باشی عزیزم الان نمی تونم ولی عصر میامو می خونمت ماهان جونو ببوس
زهرا
13 دی 90 16:11
ای جانم... خاله کاش ماهم مثل تو بلد بودیم به راحتی پول جمع کنیم، هههه... چه دنیات خوشگله خاله... خاله بیچاره زنت که یحتمل ازش میخوای یه 2 جین نینی برات بیاره.. همش هم با 2بار بارداری.. هههه دلم وا شد..
سمانه مامان پارسا جون
13 دی 90 17:50
سلام خیلی بامزه بود آفرین به این پسر باهوشو عسل میبوسمت گلم
مامان پریسا
13 دی 90 19:23
سلام گلم . افتخار دادین و تشریف آوردید . خوشحالم کردید. ماهان عزیزم رو از طرفم ببوس. البته اگر سرما خوردگی شما خوب شده.
امیرمحمد واسراکوچولو
13 دی 90 19:39
سلام تبریک به خاطر وبلاگ قسگتون وبلاگ امیرمحمد واسرا کوچولو با پست جدید دوماهگی امیرمحمد بروز شد منتظرتون هستیم
فهیمه مامان پرهام
13 دی 90 20:04
ممنون عزیزم، تقریبا" میشه گفت خوب شده، اما امان از دست باباش که خوب نمیشه شما خودت خوب شدی کاملا"؟ ماهان جونو ببوس که انقدر شیرین زبونه همه ی پستا رو تا آخر صفحه خوندم و لذت بردم از این پسر شیرین تون انشااله همیشه شاد و سلامت باشه
فهیمه مامان پرهام
13 دی 90 20:09
منم تو فکر این دفتر خصوصی هستم و البته درستش کردم، فقط موندم که توی همین وبش بنویسم و رمزدار بذارم یا جداش کنم؟ آخه دوست دارم همه ش سر جمع و دنبال هم باشه
راستی مگه مشق هم داری ماهان جون؟ چی می نویسی خاله؟
مامانی مهدشون خوبه؟ به نظرت من خیلی اشتباه می کنم که پرهام رو نمی فرستم مهد؟
فکر می کنم هیچ چیز بهتر از بودن با خودم نیست اما برای یه چیزائی هم شک دارم و دلم می خواست میرفت مهد

سلام عزیزم.بهترین جا برای پرهام تو این سن پیش خودتونه.بهترین مهد دنیا هم نمیتونه جایگزینش باشه.ما که میبینی مجبوریم.
مامان سانای
14 دی 90 8:28
خوش به حال شما که همچی پسر شیرینی داری وخوش به حال ماهان که مادر نازنینی مثل شما داره. مثل همیشه از خوندن کارها وشیرزبونیاش لذت برم از چشم بد بدور . حتما اسپند دود کنید چون ما آذری ها می گیم از دوست داشتن زیاد هم می شه چشم خورد
سمانه
14 دی 90 9:15
آخی چقدر بامزس این ماهان جون. خوش به حال مامانی و بابایی.
مامان علی
14 دی 90 11:40
فدای تو که اینقد با نمکی .ماهان وقتی موس رو ساختی قول میدی دستور ساختشو به منم یاد بدی . به نظرت ساختنش سخته یا نازک ؟ موس رو که ساختی ماشین شاس بلند خودش میاد زیر پات... مامان خیلی خاطراتتو بامزه می نویسه ها


مامان اميرحسين
14 دی 90 12:36
سلام خوبيد اگه ما نيايم شما هم نمياين يه سر بزنينااا شوخي كردم ايشالا خوش باشين بچه ها وقتي بزرگ ميشن هم شيرين ميشن هم شيطون چه خوب كه خاطراتش رو ثبت ميكنين


خانم معلم بندری
14 دی 90 13:05
سلام چه خوب ! منم به فکر اون دفتر خصوصیه افتادم ممنون بابت این تلنگر
مامان اميرحسين
14 دی 90 13:07
مامان ماهان اين شيرين كاريهاي ماهان كه نوشتي دلم براي پسرم تنگ شد ميخام برم از مهد بيارمش خندتون نگيره ها اما احساساتي شدم


فهیمه مامان پرهام
14 دی 90 14:14
آرزو می کنم زود زود خوب بشی خاله ای


ممنون خاله جون.
مامان زهره
14 دی 90 14:39
ممنون که به ما سر زدی


خواهش میکنم.باعث افتخارمه مهمونتون بودم.
مامان نسترن
14 دی 90 14:52
سلام دوست عزیزم. بایه دنیا شرمندگی از دیر سرزدنم به وبلاگ نینی گلت , من برگشتم. دوستت دار وبرای تو و خونواده کوچولوت آرزوی خوشبختی دارم
بهار(مامانی شهراد)
14 دی 90 15:36
سلام دوست جونی◕‿ ◕یه پست برفی دارم✲ منتظرتم (●̮̮̃•̃) /█\ .Π.
مریم -----------♥
14 دی 90 15:40
خصوصی
مامان ریحانا
14 دی 90 16:13
سلام.ديشب خواب ديدم من وشما تو يه جمعي نشستيم
يه آقاي سبز پوشي اومد رو سر همه دست کشيد غير از شما
بهش گفتم چرا رو سر اين دست نکشيدي گفت:
اين رو زخمم نمک پاشيده گفتم:آقا شما کي هستيد ؟
اشک تو چشاش جمع شد و گفت : من خيارم


مامان سپنتا
14 دی 90 23:36
ماهان جونم تو لایق بهترینها هستی . امیدوارم به همه آرزوهات برسی.
دوستت داریم نابغه کوچولو


مامان آرمان
15 دی 90 14:04
سلام.
دفتر خصوصی ایده خوبیه که البته وقت میخواد که باز من متاسفانه گاهی ندارم.
راستی ماهان جون چرا همه عاشق ماشین شاسی بلندن.من خودم هم عاشق ماشین شاسی بلندم و از هر کی بپرسی اون هم دوست داره.من این نکته ای که برام جای سواله که از کوچیک و بزرگ همه همه عاشق ماشین شاسی بلندن.



مادر کوثر و علی
15 دی 90 18:54
وای خدا خیلی عالی نوشتی آفرین به مامان هنرمند و ماشالله به پسر شیرین زبون
امید
16 دی 90 20:32
سلام وبلاگ زیبایی دارید . خوشحال میشم از وبلاگ منم دیدن کنید . منتظر نظر گرمتون هستم . در ضمن هر سوالی در مورد کامپیوتر دارید در قسمت نظرات وبلاگم مطرح کنید در اسرع وقت جواب سوالتون رو میدم . فقط یک ایمیل برای جواب دادن سوال بگذارید . منتظر حضور شما هستم .
مامان آناهل
18 دی 90 16:47
ایول ماهان . تو هم آره . در اولین فرصت هممممممممممممه پولهامو میدم خودت برام جمع کنی . این مامان بابات اصلا بلد نیستند.


آخ جون.
مامان آناهل
18 دی 90 16:50
اتفاقا من هم یه جای دیگه برا خصوصیهامون دارم . ولی هنوز فرصت پرینت گرفتن نشده . خیلی خوب کاری کردی . مخصوصا که شنیدم بعضی وبها یه دفعه غیب میشن.
مامان آناهل
18 دی 90 17:07
آره؟ درست فهمیدم ؟؟؟؟؟؟؟؟ داری برا ماهان زمینه سازی میکنی ؟ نی نی دومی؟؟؟؟؟ یا به قول ماهان دومی و سومی با هم
ایشالا کی به سلامتی


امان از این ذهن منحرف
مامان حسني
20 دی 90 15:01
اي جانم كوچولوي بامزه الهي خدا حفظت كنه راستي من هم ازت يادگرفتم چطور پولامو جمع كنم