ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

لاک غلط گیر و تو....

سلام شیرین ترین هنرمند! قبلا بهت گفته بودم که نقاشی کم میکشی ولی همون کمش رو هم عالی میکشی. چند روز پیش داشتم سوال امتحانی مینوشتم که لازم شد از لاک غلط گیر استفاده کنم.تو تا اونو دست من دیدی گفتی مامان میخوای لاک بزنی؟گفتم نه.اشتباه نوشتم میخوام روشو لاک بگیرم.با دقت به کار من نگاه کردی. بعد گفتی مامان کاغذ بده منم میخوام نقاشی اشتباهی بکشم. و این شد که این اثر هنری بی نظیر رو تحویل من دادی. یه خیابون شلوغ. البته بعضی جاهاشو به عمد اشتباه میکشیدی تا با لاک غلط گیر پاکش کنی. جای شکرش باقیه که لاک تموم شده بود و به زور چند قطره آب که اضافش کردم کارمو راه انداختم.تو هم که دیدی خیلی پاک نمیکنه دست از سرش برداشتی.   ...
10 آذر 1390

فقط به خاطر بابایی.

سلام عزیزترینم! پسر گلم میدونی که بابایی و مامانی چقدر عاشق گل و درخت و خاک و باغچه و ....خلاصه کلام طبیعت هستن.زمانی که دانش آموز بودم توی دوتا باغچه کوچولوی خونمون 20 نوع گل کاشته بودم.یادش بخیر.بعد از ازدواج تا مدتها خونه هایی که داشتیم باغچه نداشتن.اما الان خونمون باغچه های قشنگی داره.هر چند امسال تنبلی کردم ونتونستم خیلی بهشون برسم.بابایی هم که گرفتار شده حسابی.اما هر از گاهی سراغی از باغچه میگیریم. حداقل کاری که میکنم اینه بعضی وقتا ظهر که میام خونه اگر هوا خوب باشه ناهار رو زیر سایه درختا میخوریم که این حس عشقولانه به تو هم منتقل بشه.و خدا رو شکر که میبینم این حس توی وجودت خیلی عمیق شده. دیروز اولین جمعه ای از پاییز بود که...
5 آذر 1390

پس از باران.

سلام لطیف ترین احساس! بعد از بارون اول امسال هر وقت یه ابر کوچولو هم تو آسمون میدیدی میپرسیدی:" مامان میخواد بارون بیاد؟" من هم برات توضیح میدادم این ابرا کم هستن و ضعیف. بارون ندارن.باید ابرا محکم بشن حرکت کنن به هم بخورن،بعدش هم رعد و برق و بارون میاد. پریروز یه کم ابرا بیشتر شده بودن.از مدرسه که اومدم بدو اومدی جلوم و گفتی مامان من دعا کردم بارون بیاد.اما وقتی تا شب خبری از بارون نشد با یه معصومیت لطیف بچگانه ای گفتی:"من از دست خدا ناراحتم." پرسیدم چرا؟گفتی:" آخه ابرا بٍست نمیشن با هم تصادف کنن بارون بیاد ."(به جای محکم از مترادفش "سفت"استفاده کردی که "بست"تلفظش میکردی) منم برای همدردی با تو اومدم پشت پنجره و گفتم خدا جون ماها...
2 آذر 1390

آن يار مهربان

سلام مهربانم. وقتي ما بچه بوديم كيفهاي مدرسه ايمون رو تا جايي كه ميشد استفاده ميكرديم.ابتدايي يادمه كه هر دوسال يكبار كيف مي خريديم.(البته اونوقتا جنس كيفهامون هم خوب بود و اصلا خبري از جنس چيني نبود) هنوز هم ظاهر كيفهام رو يادمه.ولي عكسي ازشون ندارم. اول سال مدیر مهدتون هزينه لوازم التحرير رو از خونواده ها گرفتن و خودشون وسایل رو براتون خریدن. بعضي از وسايل كه بايد تو مهد بمونه و همونجا ازش استفاده کنین.ولي فرصت نشده بود كه كيفاتون رو بهتون بدن تا اينكه روز يكشنبه اينكارو كردن. واااي نميدوني چه شوق و ذوقي داشتي.اصلا كيف رو از خودت جدا نميكردي.اتفاقا همون روز با هم رسيديم خونه و تو تا به حياط رسيدي و دوستات رو ديدي گفتي:" نيگا كنين من ...
24 آبان 1390