ببار بارون ببار.....
سلام لطیف ترین احساس!
الهی فدات بشم شیرینم که تو هم عاشق بارونی.از شهریور منتظر بارون بودی و بارها پرسیدی مامان! پس کی بارون میاد؟ گفتم باید پاییز بشه.پاییز هم اومد و خبری از بارون نبود.باز می پرسیدی چرا بارون نمیاد؟ گفتم باید هوا سرد بشه،ابرا بیان تو آسمون بعد بارون بیاد.
امروز ظهر که از مدرسه اومدم،بدو اومدی جلو و با خوشحالی گفتی:خانم مبری(=مربی)گفته بارون میاد.پرسیدم میدونی چه جوری بارون میاد؟گفتی دونه دونه.
غروبی نماز مغرب رو که خوندم احساس کردم صدای نم نم بارون میاد.پنجره رو که باز کردم واااای...... نفهمیدم چطور صدات زدم اومدی پشت پنجره.بابایی هم چترت رو آورد و رفتین تو حیاط. با خوشحالی و هیجان تمام و صدای بلند شعر پاییزه و پاییزه رو میخوندی.اینقدر شاد که همسایه ها رو هم به حیاط کشوندی و تو شادی خودت شریک کردی.
شب هم با قصه بارون خوابیدی فرشته من.
خدایا رحمتت رو شکر.
خدایا رحمتت رو شکر.
امروز از طرف مهد به مناسبت عید قربان یه بره کوچولوی خوشکل بهت هدیه داده بودن.عیدت مبارک پسر گلم.انشاءالله یه روز از صحرای عرفات بهم زنگ بزنی و عید رو تبریک بگی.
صبح قبل از اینکه بری مهد بهت زنگ زدم تا حالت رو بپرسم.اینقدر با احساس و شیرین باهام صحبت کردی که همکارام به وجد اومدن چه برسه به من.موقع خداحافظی هم چنان عاشقانه و از صمیم قلب بهم گفتی "مواظب خودت باشی ها"که من پر در آوردم.خدا جونم!دیگه ازت چی میخوام؟؟
ـــــــــــــ ـــــــــــــ ـــــــــــــ ــــــــــــــ ـــــــــــــــ ـــــــــــــــ ــــــــــــــ ــــــــــــــ ـــــــــــــــ
پ.ن:خیلی فرقه بین متنی که با احساس بنویسی و دو ساعت براش وقت بذاری با متنی که یهو بپره و مجبور بشی تا صبح نشده ده دقیقه ای پاکنویسش کنی.