کلاغه به خونش... .
سلام مهربانم!
پسر نازنینم تو از 6 ماهگی تا الان (و انشاءالله تا همیشه) عاشق قصه بوده ای.بعضی از اطرافیان که از این علاقه تو خبر دارند لطف کرده و هراز گاهی برات قصه ای تعریف میکنند.نمیدانم از کی "کلاغ به خانه نرسیده "به آخر قصه ها اضاف شد تا جایی که اگر گیج خواب هم باشی آخر قصه های فراوان روزانه و شبانه مان باید بگی:"قصه ما به سر رسید... ."
ولی حالا مدتی هست که نگران کلاغ آخر قصه ای که چرا به خونه ش نرسید.همان سؤال و نگرانی ای که سالها پیش برای مامان پیش اومده بود.و من هم همان جوابی را میدهم که مرحوم بابابزرگ خیال دختر 5 ساله اش را با آن آرام کرد:"کلاغه تو راه خونشون بود ولی چون قصه ما زود تموم شد هنوز به خونه ش نرسیده بود.بعد از قصه به خونه ش میرسه."
اما مثل اینکه خیال تو هنوز آروم نگرفته.ضمن اینکه حاضر نیستی از این پایان قصه دست برداری.حتی بارها جمله رو عوض کردم که کلاغه به خونشون رسید.اما هر بار تذکر داده ای که نرسید.