من از حموم بدم میاد
ساعت8:15 صبح
دیشب که میخواستم ببرمت حموم گفتی صبح.امروز صبح ساعت 8 که بیدار شدی تا چشماتو وا کردی گفتی مامان بریم حموم.احساس کردم 2تا تیزی تو سرم دراومد.(شاخهام بودن)
آخه تو از حموم رفتن نفرت داری.به هر روشی هم متوسل شدم مشکل حل نشده.
گفتم صبحونه بخوریم بعد بریم.گفتی نه بریم حموم .تموم موهام شاخ شد.گفتم باشه.رفتم وسایلتو آماده کنم برگشتم دیدم خوابی.احتمالا خواب دیده بودی.هنوزم خوابی.منتظرم بیدار بشی ببینم چی میشه؟
ساعت10:30 صبح
از خواب که بیدار شدی گفتم ماهان بریم حموم.گفتی داری شوخی میکنی مامان؟گفتم خودت گفتی. گفتی حالا صبحونه بخوریم.صبحونه رو که خوردی رفتی در حموم.با خوشحالی گفتی اول این دستمو در میارم.بعد اون دستمو.لباستو با خنده دراوردی.تموم تنم شاخ شد.
چشمت روز بد نبینه و گوشت نشنوه.همین که دمپایی حموم رو پوشیدی با آخرین قدرت جیغ میزدی"من حموم دوست ندارم"و تا لحظه ای که اومدیم بیرون همچنان ادامه داشت.