ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

تنهایی

1390/8/10 17:46
نویسنده : مامان
2,004 بازدید
اشتراک گذاری

سلام شیرین ترین !

دیشب موقع خواب قصه ای برام تعریف کردی که بعد از شنیدنش خیلی غصه خوردم.شکلک های مهساقصه تو این بود:

"یکی بود یکی نبود.یه روز یه پسری بود که خیلی تنها بود.شکلک های مهسابازی میکرد تنهای تنها بود.مامانش اومد تنهای تنها بود.عصر شد باباش اومد تنهای تنها بود.شکلک های مهسابعدش یکی بود یکی نبود یه ماشین ٢٠٦ بود که کثیف بود سفید نبود.بابای اون پسره شستش.اون پسره کمکش کرد ماشین ٢٠٦ تمیز شد سفید شد اون پسر کوچولو دیگه تنها نبود."شکلک های مهسا

عزیزترینم این قصه دیروزت بود.من که از مدرسه اومدم ناهار خوردیم،باهات بازی کردم بعد با هم خوابیدیم.عصر هم بردمت یه جشنواره که مال گروه آتشنشانی بود و اتفاقا خوشت هم اومده بودشکلک های مهسا و نخواستی که زود بیایم خونه.غروب هم که جلسه مهد بود و با هم رفتیم و اونجا هم از من جدا نشدی بری اتاق بازی و پیش خودم موندی.شکلک های مهساآخر شب هم با هم کارت بازی کردیم و تو شده بودی معلم و کلی ادای منو در می آوردی و دانش آموزای خیالی اطراف منو هم ساکت میکردی شکلک های مهساولی نمیدونم چرا چند دقیقه بعدش این قصه مون شد؟

بابایی دیروز اضاف کار مونده بود و ساعت ٨ شب اومد یه کوچولو گلوش درد میکرد رفت دکتر و اومد بعد هم با هم ماشین شستین و بعدش هم به قول خودت کنارش نشستی و درس خوندین.تو هم هی از بابایی درسای خودت رو سوال میکردی.بازم موندم چرا اینقدر احساس تنهایی میکردی؟شکلک های مهسا

ببخش مامانو اگه کوتاهی کرده.

 

                                              

پ.ن:این روزا ساعت خواب بعد از ظهرت با من تنظیم نیست.من دوست دارم ساعت دو و نیم یا سه بخوابم تا چهار ولی تو دوست داری تازه ساعت چهار بخوابی.امروز که همینجوری گیج نشسته بودم بهم گفتی مامان خیالت راحت راحت باشه تو برو اتاقت بخواب.من خودم بازی میکنم.

الهی فدای محبتت بشم.شکلک های مهسامامان که بدونه تو بیداری و تنها که خوابش نمیره عزیزم.ساعتی هم که تو دیگه میخوای بخوابی من باید بیدار باشم و به کارام برسم.

الان هم مث یه فرشته نااااااز خوابیدی.ایشالله که خوابای خوش ببینی.من که دیشب خواب بارون دیدم.کاش بباره.

                شیشه عمرمی.

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز             

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (29)

نی نی توپولی
11 آبان 90 1:14
خاله جون ماهان گلم تنها راه رها شدن از تنهایی یه نی نی دختر یا نی نی پسره چاره رفعش هم مامان و بابا هستندبچه راست میگه دیگه تنهاست..


[آیکون عصبانی]
نی نی توپولی
11 آبان 90 1:16
قربونت برم که مامانی رو با تمام خستگیهاش درک میکنی وبهش فرصت استراحت میدی!!!!
مامان ریحانا
11 آبان 90 10:54
آخی عزیزم ماهانی تنهاست خوشم میآد هر چی هم باشه آخرش از ماشین هم باید بگه جیجرتووووووووووووو دیشب یه نمه اینجا بارون اومد ایشالا که خوابتون تنها یه رویا نباشه ریحانی سرما خورده کاشکی بارون بزنه منم دلم بارون میخواد
مامان سها
11 آبان 90 11:21
الهی... چه قصه غمگینی.... امیدوارم از این به بعد فقط قصه های شاد تعریف کنی گل پسر
آرش بابا
11 آبان 90 11:27
وای وای اشکم دراومد از خوندن این مطلب. قربون ماهان جون فهمیدم بشم . ما هنوز بچه نداریم اما واسه بچه ها میمیریم. راستی مامان ماهان سلام. خیلی خیلی ممنون که به ما سر زدید. خیلی خوشحالمون کردید. ایشاله خدا ماهان عزیزمونو 10000سال براتون نگهداره و شمارو هم برای ماهان جون. خوشحال میشم بازم ببینمتون. متشکرم
مامان آرین
11 آبان 90 12:06
مامانی سلام غصه نخور قربونت برم . بچه ها همه این روزها رو تجربه میکنن و مطمئنا کوتاهی از شما نیست
مامان آرین
11 آبان 90 12:06
راستی من و آرین رو نمیخواین به دوستاتون اضافه کنین ؟


با کمال میل.
مامان آريا
11 آبان 90 12:41
الهييييييييييييييي قربون اون تنهاييت برم من ماماني چاره تنهايي ماهان جونم يه ني ني كوچولوي ديگست بچم همبازي مي خواد البته نه همبازي با سن و سال ما
مدرسه ی مامان ها
11 آبان 90 15:15
نظر خصوصی دارین
مامان سانای
11 آبان 90 15:24
عزیزم دوره زمونه عوض شده قدیما مادر هاهمش پیش بچه هاشون بودن ولی الان بچه ها باغریبه ها روزهاشو نو سپری می کنن ماشالله ماهان خیلی باهوشه اینا رو می فهمه برا همین احساس تنهایی می کنه از طرفی هم فکر کنم شما در غربت زندگی می کنید اونجافک وفامیل ندارید اینا همش دست به دست هم می ده که بچه احساس تنهایی کنه .خیلی مواظبش باش پسر تیز وزرنگیه
خانم معلم بندری
11 آبان 90 16:19
سلام خانم گل تصورات بچه ها ناشی از لحظه هایی هست که براشون به وجود آوردیم . حالا بازم خدا را شکر که معلمی بهتر از کارمنو بودن تو ارگان های دیگه هست . تابستونامون و تعطیلی پنجشنبه هامون و ... خدا به داد بقیه بچه های بی گناه برسه . خاردرآرو : منم اطلاعاتم همین قدر بیشتر نبود
یک عدد مامان
11 آبان 90 20:08
مامانی ِ عزیز درسته شما و بابایی سعی میکنین همه ی شرایط راحتی ماهان جون رو فراهم کنین ولی ماهان یه همبازی میخواد ... یکی که همسن خودش باشه ... یه پسر که باهاش سازگاری داشته باشه و بتونن با هم بازی کنن و شیطنتهای پسرونه انجام بدن ... فکر نمیکنم نی نی (خواهر یا برادر) بتونه تنهاییشو پر کنه ... به خاطر فاصله سنی و از همه مهمتر به خاطر اینکه کلی باید صبر کنه تا شما آمادگیشو پیدا کنین!
اگه بتونین از بین دوستاش واسش یه آقا پسر هم سن و سال خودش پیدا کنین که ماهان دوسش داشته باشه و اجازه بدین ماهان باهاش صمیمی تر بشه خیلی شرایط عوض میشه . این دوست باید اخلاق و رفتارش مورد تائید شما باشه . یه دوست ِ خوب توو این شرایط که ماهان احساس تنهایی میکنه بهترین هدیه ایه که میتونین به پسر گلتون بدید

این واسه شما ، این واسه ماهان


ممنون دوست عزیز.اتفاقا مشکل تنهایی ماهان دقیقا همینه و یکی از علتهایی که بعد از اومدن پرستارش هم گذاشتم مهد بمونه همین بوده.آخه تو همسایگی ما پسر بچه ای که از لحاظ سنی به ماهان بخوره و مورد تایید باشه فقط یکی هست و اونم مادرش کارمنده و معمولا مهده و وقتی میاد خیلی خسته هست.پسرش هم حاضر نیست خونه همسایه ها بره.بقیه اغلب دخترن.یا تفاوت سنی زیاده و یا با ما جور نیستن.ممنون از راهنماییتون.
مامان فهیمه
12 آبان 90 0:26
سلام ممنون که راهنماییم کردین و جواب سوالمو دادید به وبلاگ ماهم سر بزنید خوشحال میشیم روی پسر گلمونو ببوسید
معصومه مامان سهند
12 آبان 90 8:15
سلام عزیز دلم، با ادامه سفرنامه اروپا بخش پاریس به دیدنتون اومدم خوشحال میشم پیشمون بیایین گلم منم خیلی دلم گرفت. پسر ناز و خوشگل خاله با اون عکس قشنگی که گرفتی چرا تنهایی یه عالمه دوستای خوب با یه پدر و مادر نازنین داری آخه چرا تنهایییییییییییییی
مامان آرین
12 آبان 90 12:36
بفرمایید توی وبلاگمون با یه پست خوشمزه پذیرایی بشین
آوين
12 آبان 90 12:57
سلام عزيزم من دقيقاٌ درك ميكنم كه تنهايي چقدر سخته
مامان آناهل
12 آبان 90 21:59
ای قربون اون پسره که کمک باباش ماشین شسته.
مامان آرمان
12 آبان 90 23:55
سلام.
تهران چند روز باران بارید و هوا خیلی خوب بود ولی یک کمی زود سرد شده.کاش سمت شما هم زودتر باران بیاد.


انشاءالله.
سمیه : مامان مسیح مقدس
13 آبان 90 12:24
چه روز پر کاری داشته ماهانی جون.... و چه پسر گلیه که به فکر مامانش هست و بهش میگه بره بخوابه...الهی ما هم آپیم خاله جون
مامان اسراواسما
13 آبان 90 13:38
سلام مامانی زحمت کش ومهربون!اسمای منم یه جورایی مثل ماهان جون جیگر آدمو کباب میکنه:شبا که وقت خواب میشه ,بدقلقی میکنه ونمیخوابه,میگه اگه من بخوابم اونوقت مامانی میره, میگه میخوام بیدار بمونم تا تو تو خونمون بمونی وجایی نری
مامان ماهان
14 آبان 90 8:56
چه قصه غمگینی دلم گرفت آفرین به ماهان عزیز که مامانی رو درک میکنه و هوای مامانی رو داره چاره کار میدونی چیه ؟؟؟؟ یه دونه نی نی
شهرزاد مامان حسین
14 آبان 90 10:18
الهی بگردم. این بچه های امروز خیلی تنهان. ولی خوش به حال ماهان که مامان باحوصله و مهربونی داره
مامان پریسا
14 آبان 90 10:51
باز خوبه مدل داستانش از تنهایی در اومد. ناراحت نباش.
مامان آريا
14 آبان 90 14:50
بوس براي ماهاني خاله
عاشق اين عكستم كه ماماني براي سرفصل وبلاگت گذاشته وقتي وارد وبلاگت مي شم يه دل سير نگات مي كنم قربون اون چهره نمكي و نازت بشم


[
مامان آرمان
14 آبان 90 16:30
سلام. شما تا هم را دارید هیچوقت تنها نیستید مامانی:شما تا ما دوستان وبلاگی را دارید اصلا تنها نیستید.
مامان ثنا و ثمین
15 آبان 90 15:00
سلام خانومی.میبینی که اکثرا چاره ی کار رو داشتن یه نی نی دیگه میدونن.منم اول قصدم یکی بود ولی وقتی اومدن به بوشهرمون قطعی شد گذاشتم یکی دیگه هم بیاد.الان اصلا پشیمون نیستم چون ثنا و ثمینم برای هم سرگرمیهای خوبی هستن. راستی کم پیدائی؟
مسعود
17 آبان 90 10:58
سلام مامان خانم ممنون اومدید پیشم عیدتون مبارک بازم منتظرتون هستم آرزوی موفقیت
مامان امیر علی
18 آبان 90 10:17
اینطوری نگو دلم گرفت .کاش زمونه اینطور نبود و کاش 40 سال پیش بود و همه چیز راحت و اسون
مامان کوثر
21 آبان 90 8:43
خیلی باحال بود ماشالله پسرتون کپسول استعداد هست چقدر جالب قصه میگه