آرزوی کودکی مامان
سلام بهترینم !
پسر گلم!این روزا برای رفتن به مهد ایراد چندانی نمیگیری.البته سختیش فقط سه روز بود.بعد از اون تو پسر نازنینم ساکت بودی.که به نظر من مادر این سکوتت از رضایت نیست،دلت اهل شکایت نیست.
فدات بشم که شرایط مامان رو درک و تحمل میکنی.من که حسابی شرمنده ام.
این هفته یه مهمون هم داریم.مامان بزرگ اومدن اینجا پیش تو که مجبور نباشی صبح زود بری مهد.البته چون هفته دیگه هم پرستارت نمیاد و مامان بزرگ هم باید برگردن، ازشون خواستم این هفته تو رو مهد بذارن که هفته بعد مشکلمون کمتر باشه.ولی فقط روزی 2 ساعت مهد میری.
دیروز جلسه اولیاء و مربیان مهد بود.من هم رفتم و کلی حرف زدم و خودمو خالی کردم.چندتا پیشنهاد هم دادم که با استقبال مواجه شدامیدوارم عملی بشه.
وقتی بچه بودم خیلی دلم میخواست که بابا یا مامان من هم عضو انجمن اولیاء و مربیان باشن ولی با توجه به شرایط اون موقع هیچوقت این اتفاق نیفتاد.ولی دیروز من با خوشحالی و افتخار عضو انجمن اولیاء و مربیان مهد شدم.اینجوری یه کمی دستم باز تره و حداقل اجازه دارم هروقت که خواستم از اون در شیشه ای مهد وارد محیط داخل بشم.خدا کنه بتونم کار مفیدی برای تو و بقیه دوستات انجام بدم.آمین.