باز آمد....
سلام عزیزترین.
باز هم مهرماه شد و مامانی از شما دور شد.
این چندسال همیشه مهرماه با دلهره شروع شده.اولین ماه مهر فقط 19 روز داشتی که مامان تنهات گذاشت و رفت مدرسه.اصلا نپرس از حال مامان که چی کشید و صد البته بدتر از مامان خود تو.خدا میدونه چی تو دل تو گذشت.آخه تو اون سن صد در صد به مامان وابسته بودی.
مهرماه یکسالگیت همزمان شد با اسباب کشی ناگهانی.و مشخصه که عادت کردن به یک محل زندگی جدید برای یک بچه یکساله سخت و زمان بره.هر چند که خدا رو شکر سال خوبی رو سپری کردیم.
وقتی دوساله شدی،نه تنها خونه که شهر و استان هم تغییر کرد.دور از همه فامیل.اونایی که این دو سال زحمت نگهداری از تو رو کشیده بودن.
من بودم و تو و بابایی و یک شهر غریب.
مجبور بودم مهد ثبت نامت کنم.هرچند که روز اول با شوق رفتی و دلت هم نمیخواست بیای خونه.ولی متاسفانه از هنر مربیها و مدیریت مهد کار به جایی کشید که از روز دوم به بعد وضعیت وخیم و وخیمتر شد.حتی شبها کابوس میدیدی و همونطور که خواب بودی با جیغ و چهار دست و پا از رختخواب فرار میکردی.
ما هم عطای مهد رو به لقایش بخشیدیم و به فکر پرستار افتادیم که متاسفانه تو این شهر به سختی پیدا میشه.خدا رو شکر بعد از سفارش به دوستان و همکاران بابایی و کلی جستجو "خاله ایران" شدن پرستار شما.الحق والانصاف که در حقت مادری کردن. من هم روز آخری که اومدن ازشون خواستم که اگر دوست داشتن سال بعد هم بیان و خاله هم که راضی بودن قبول کردن.
اما انگار این دلهره های مهرماه نمیخواد دست از سر ما برداره.
چند روز مونده به مهر یه روز خاله ایران زنگ زدن تا برای یه مسافرت 20 روزه زیارتی از من اجازه بگیرن.منم خیلی خوشحال شدم و بهشون گفتم اصلا لازم نبوده زنگ بزنید و اجازه بگیرید.همین الان برید ثبت نام کنید.
حالا تا اول آبان خاله ایران نیستن.یه روز هم بردمت مدرسه ولی اینقدر شیطنت کردی و حواس بچه ها رو پرت کردی که همه وجودم شد "عذاب وجدان".
بنابراین راهی نمیمونه جز مهد.اینجا هم فقط یک مهد داره.ولی خدا رو شکر امسال دو شعبه شد و کلاسهای رده سنی تو توی ساختمون حدید که خیلی به ما نزدیکه تشکیل میشه.چند روز پیش که رفتم اسمت رو بنویسم دیدم کادرش هم عوض شده و پارسالیها نیستن.مثل اینکه همه خونواده ها اعتراض کرده بودن.امروز بعدازظهر هم برای پرداخت شهریه رفتم و تو هم خیلی از محیطش خوشت اومد و میخواستی بمونی.هر چی بهت گفتم بریم خونه فردا صبح میایم قبول نکردی.من هم از خدا خواسته یه دو ساعتی همونجا موندم.البته چون بچه های همسایه رو دیدی دلت گرم بود.
فردا اولین روز توی شیفت خودته.هیچ کدوم از بچه های همسایه هم نیستن.خدا کنه مشکلی پیش نیاد.آمین.