خدا رحم کرد.
امروز موقع افطار باباجون رفت که از توی یخچال زیتون بیاره که یه دفعه ظرف زیتون سیاه از دستش افتاد و همه آشپزخونه از گاز و کابینت گرفته تا سرامیکها حسابی کثیف و سیاه شد.ازش خواستم فعلا بی خیال بشه بیاد افطار کنه.
بعد از افطار هم یادم افتاد به گوشت چرخ کرده ای که تازه خریده بودم.گفتم اول اینا رو بسته بندی کنم بعد آشپزخونه رو تمیز کنم وچون اونجا کثیف بود و امکانش نبود آوردم تو پذیرایی جلوی تلویزیون و تو هم کمک میکردی و روی بسته های پلاستیک میکوبیدی تا صاف بشن.تعداد بسته ها هم زیاد بود و منم یادم رفته بود که غذای سحری رو روی گاز گذاشتم .
بابا جون رفت سراغ آشپزخونه و گفت برنج داره وا میره.منم بسته پلاستیک فریزر رو برنداشتم و رفتم به طرف آشپزخونه و مشغول آبکشی برنج شدم.یه بار هم برگشتم به طرفت و نگاه کردم دیدم یه پلاستیک رو گرفتی جلوی تلویزیون و با الکتریسیته ای که ایجاد میشه و اونو به صفحه میچسبونه مشغولی.بابا هم رفته بود تو حیاط باغچه رو آب بده.
منوببخش پسرم که غافل شدم و مشغول ظرف شستن شدم.وقتی کارم تموم شد اومدم دیدم بسته پلاستیکها خالیه .یه تعدادی رو به تلویزیون چسبونده بودی که هیچ مهم نیست ولی وای خدا دوتاش را فرو کرده بودی تو دهنت.خدا رحم کرد که دیرتر نرسیدم.تو که وحشت منو دیدی بلافاصله از دهنت درشون آوردی که موقع در آوردن دومی حالت تهوع بهت دست داد.و این یعنی تا ته گلوت رفته بوده.
وای خدا جون نمیدونم چطور ازت تشکر کنم.اگه یه کم دیرتر رسیده بودم.....اگه ماهان یه نفس عمیق کشیده بود و پلاستیک یه کم پایینتر رفته بود......واگه..........دیگه نمیتونم تصورشو کنم.حالم داره بد میشه.آخه مقصر اصلی من بودم چرا اون پلاستیکها رو برنداشتم با خودم ببرم آشپزخونه.
خدایا رحمتتو شکر.
خدایا بزرگیتو شکر.
خدایا مهربونیتو شکر.