ای شیطون!
قبلش:
دیشب همه مداد رنگیهات رو ریختی کف اتاق.استفاده هم نکردی. بعد رفتی سراغ بابات و خواستی که باهات ماشین بازی کنه.بابایی گفت اول باید مدادها رو جمع کنی.گفتی مامان جمع میکنه.من گفتم خودت باید اینکارو کنی.بابایی هم گفت شرطش اینه که خودت جمع کنی.حسابی با هم چونه زدین تا بالاخره قرار شد با هم جمع کنیم.
منم تو اتاقت بودم .اومدی تو اتاق بعد یه دفعه دستت رو گذاشتی پشت سرت و گفتی سرم.........سرم........... یه کمی ترسیدم و ازت پرسیدم چی شده؟سرت درد میکنه؟ گفتی نه.سرم میگه تو جمع کن.منم گفتم بابایی گفته اگه من تنهایی جمع کنم باهات بازی نمیکنه.
دیشب که بازی رو از دست دادی.مدادها هنوز کف اتاقن و تو هم غرق در خواب ناز.تا ببینم وقتی بیدار بشی چی میشه؟
بعدش:
ساعت ٩ از خواب بیدار شدی.صبحونه خوردی و مدتی بازی کردی و چند تا اسباب بازی هم به مدادرنگیها اضاف شد.کف اتاقت حسابی شلوغ شد.ازت خواستم جمعشون کنی ولی اینکارو نکردی.حتی به صورت بازی گفتم بیا مسابقه بدیم.من آشپزخونه رو مرتب میکنم تو هم اتاقتو.ببین کی برنده میشه.خوشت اومد و دویدی طرف اتاقت ولی ظرف چند ثانیه برگشتی و اتاقو جمع نکردی.
بی خیال شدم. رفتم یه سری به غذا بزنم.چشمم افتاد به جعبه شکلات یه دونه برداشتم و خوردم .بدو اومدی و گفتی منم میخوام.گفتم :من چون اتاقم مرتبه میتونم شکلات بخورم ولی اتاق تو نامرتبه .بدو رفتی اتاقت رو مرتب کردی و تمام مدادا و اسباب بازیا رو جمع کردی.منو صدا کردی :بیا ببین.
بالاخره اتاقتو به خاطر یه شکلات مرتب کردی ولی فکر نکن بتونی از این به بعد برای مرتب کردن اتاق از من باج یگیری ها.دفعه دیگه از این خبرا نیست.