قهرمانی
دیروز عصر توی شهرک مسابقه دوچرخه سواری کودکان (تا پانزده سال)بود.ما هم آماده شدیم تا بریم.
قبل از رفتن میگفتی "مامان من خیلی انگیزه دارم".(الهی مامان فدای اون انگیزه و انگیزه گفتنت بشه)
"من برنده میشم."حتی به خانم همسایه گفتی"من میخوام برم مسابقه دوچرخه سواری برنده بشم"یه کلاه آفتابگیر پوشیدی و گفتی "این کلاه ایمنیه"
به خاطر هیجانی که داشتیم کمی زودتر رفتیم.به محل مسابقه که رسیدیم فقط بچه های بالای 12 سال اومده بودن.من کمی نگران شدم که نکنه برای رده سنی شما مسابقه ای نباشه.بابات به دفتر "مجتمع فرهنگی"رفت تا بپرسه.خودت هم با عجله رفتی ولی هنوز نیومده بودن.
کم کم تعداد شرکت کننده ها زیاد شد تا اینکه بالاخره یه پسر 6 ساله هم اومد.کمی خوشحال شدم.از مامانش پرسیدم تا مطمئن بشم.گفتن آره برای کوچولو ها هم هست ولی بچه شما خیلی کوچیکه.
شرکت کننده ها یکی یکی اومدن ولی همشون از تو بزرگتر بودن.فقط یه نفر از تو کوچکتر بود.که با سه چرخه اومده بود و هنوز نمیتونست رکاب بزنه.مامانش هلش میداد.
اولین گروهی که قرار بود مسابقه بدن رده سنی زیر 5 سال بود که تو هم جزءشون بودی.مسیر رو مشخص کردن.بابات پیش تو موند و من رفتم انتهای خط.
1_2_3 مسابقه شروع شد.ولی تو نمیدونستی که با شماره 3 باید حرکت کنی.(تقصیر ما بود که بهت نگفته بودیم)بابات گفت برو و تو با تاخیر حرکت کردی.منم انتهای خط با دوربین ازت فیلم میگرفتم. وسطهای مسیر خودتو به ردیف اول رسوندی.من که یادم رفت دارم فیلم میگیرم.بالا و پایین می پریدم و جیغ میزدم "ماهان بدو. ماهان بدو"(تو که نمیدویدی.رکاب میزدی.من قاطی کرده بودم.)
به انتهای خط رسیدین.بابات که تا آخر باهات دویده بود با افتخار بغلت کرد و گفت پسرم تو برنده شدی.خدایا شکرت.منم که دیگه حال خودمو نمیفهمیدم.
داور تو انتخاب نفرات بعدی کمی گیج شده بود.من بهش گفتم من فیلمو دارم میتونین ببینین.ولی دستام میلرزید و اصلا یادم نمیومد که دوربین رو چطور روی حالت پخش بذارم.
وای که چقدر هیجان داشتم .من و بابات خیلی خوشحال بودیم.آخه تو کوچکترین برنده مسابقه هم بودی.(2سال و 10 ماه) دو برنده دیگه 5 ساله بودن.
قهرمانی مبارک پسرم
بقیه عکسها در ادامه مطلب
دیروز عصر توی شهرک مسابقه دوچرخه سواری کودکان (تا پانزده سال)بود.ما هم آماده شدیم تا بریم.
قبل از رفتن میگفتی "مامان من خیلی انگیزه دارم".(الهی مامان فدای اون انگیزه و انگیزه گفتنت بشه)
"من برنده میشم."حتی به خانم همسایه گفتی"من میخوام برم مسابقه دوچرخه سواری برنده بشم"یه کلاه آفتابگیر پوشیدی و گفتی "این کلاه ایمنیه"
به خاطر هیجانی که داشتیم کمی زودتر رفتیم.به محل مسابقه که رسیدیم فقط بچه های بالای 12 سال اومده بودن.من کمی نگران شدم که نکنه برای رده سنی شما مسابقه ای نباشه.بابات به دفتر "مجتمع فرهنگی"رفت تا بپرسه.خودت هم با عجله رفتی ولی هنوز نیومده بودن.
کم کم تعداد شرکت کننده ها زیاد شد تا اینکه بالاخره یه پسر 6 ساله هم اومد.کمی خوشحال شدم.از مامانش پرسیدم تا مطمئن بشم.گفتن آره برای کوچولو ها هم هست ولی بچه شما خیلی کوچیکه.
شرکت کننده ها یکی یکی اومدن ولی همشون از تو بزرگتر بودن.فقط یه نفر از تو کوچکتر بود.که با سه چرخه اومده بود و هنوز نمیتونست رکاب بزنه.مامانش هلش میداد.
اولین گروهی که قرار بود مسابقه بدن رده سنی زیر 5 سال بود که تو هم جزءشون بودی.مسیر رو مشخص کردن.بابات پیش تو موند و من رفتم انتهای خط.
1_2_3 مسابقه شروع شد.ولی تو نمیدونستی که با شماره 3 باید حرکت کنی.(تقصیر ما بود که بهت نگفته بودیم)بابات گفت برو و تو با تاخیر حرکت کردی.منم انتهای خط با دوربین ازت فیلم میگرفتم. وسطهای مسیر خودتو به ردیف اول رسوندی.من که یادم رفت دارم فیلم میگیرم.بالا و پایین می پریدم و جیغ میزدم "ماهان بدو. ماهان بدو"(تو که نمیدویدی.رکاب میزدی.من قاطی کرده بودم.)
به انتهای خط رسیدین.بابات که تا آخر باهات دویده بود با افتخار بغلت کرد و گفت پسرم تو برنده شدی.خدایا شکرت.منم که دیگه حال خودمو نمیفهمیدم.
داور تو انتخاب نفرات بعدی کمی گیج شده بود.من بهش گفتم من فیلمو دارم میتونین ببینین.ولی دستام میلرزید و اصلا یادم نمیومد که دوربین رو چطور روی حالت پخش بذارم.
وای که چقدر هیجان داشتم .من و بابات خیلی خوشحال بودیم.آخه تو کوچکترین برنده مسابقه هم بودی.(2سال و 10 ماه) دو برنده دیگه 5 ساله بودن.
قهرمانی مبارک پسرم
اینم جایزه هات:ماشین کنترلی از طرف امور ورزش و هواپیما از طرف بابایی.البته باباجون میخواست برات کلاه دوچرخه سواری یا به قول خودت ایمنی بخره که اینجا خوبشو نداشتن.رفتیم شیراز خودم واست میخرم.
اینو هم اضافه کنم که انگیزه بالا باعث شده بود جوگیر شده و با همه گروههای سنی مسابقه بدی که ما به زور نگهت میداشتیم.مثلا وقتی گروه12تا 15 سال میخواست مسابقه بده بهت گفتم اینا خیلی بزرگن.تو هم قیافه حق به جانبی گرفتی و گفتی:منم بزرگم.منم که چاره ای نداشتم گفتم آره ولی مدرسه که نمیری.این گروه مال اوناییه که مدرسه میرن.