بسیار سفر باید.
سلام ستاره من!
از وقتی خدا درخشانترین ستاره ش رو به من هدیه داد یه دنیا مشغله ذهنی مادرانه و شیرین رو نیز در کنارش بهم داد.از ساده ترین حرکات و کارها بگیر تا سخت ترین تصمیم ها.از تفریح و شادی بگیر تا خدای نکرده درد و رنج.همیشه کنار همه اینا یه جمله هست:"من مامانم."و این جمله کوتاه بار مسئولیت بزرگی رو روی دوش من (و هر مادر دیگه) میذاره.
اگه بتونم کاری کنم که تو خوشحال بشی،شادی خودم چند برابره و اگر نتونم از عهده اون کاری که باید برات انجام میدادم بر بیام ،عذاب وجدانم حسابی داغونم میکنه.
یکی از همین مواردی که باعث میشد وجدانم به شدت دردناک باشه،مسافرت نبردن تو هست.به جز مسافرت کوتاه نوروز امسال به اصفهان هر بار که برنامه ای برای مسافرت میچیدیم به دلیلی کنسل میشد و من می موندم و عذاب وجدان شدید.
اما خدا رو شکر که دو هفته پیش بالاخره فرصتی دست داد و با یه مسافرت طولانی جبران مافات شد. به بهانه زیارت امام رضا علیه السلام،(که البته دو روز بیبشتر مهمونشون نبودیم) شهرهای زیادی رو هم گشتیم و تجربیات جدیدی رو در کنار هم بدست آوردیم. اگه بخوام تمامش رو بنویسم که هر روزش چند پست طولانی میشه. به چند تا عکس و شیرین زبونی تو بسنده میکنم؛
مسیر هتل تا حرم کوتاه بود و پیاده میرفتیم.بار اول توی راه پرسیدی :"داریم میریم علیه السلام؟" بابایی میگفت توی حرم هم به امام رضا گفتی:"ما از راه خیلی خیلی دوری اومدیم حاجتمون رو رها کنی(=روا کنی)."
با آژانس رفتیم اطراف شهر توی راه برگشت که حسابی گرسنه شده بودی هر چی رستوران بود به من نشون میدادی و میگفتی:"مامان اینجا هم دارن شام میدن."گفتم نمیشه که از ماشین پیاده شیم.گفتی:"میشه زبونمون رو قورباغه ای کنیم غذاهاشون رو بکشیم تو دهنمون؟؟!!"
راننده آژانس داشت با دایی درمورد هتلها و درآمدشون و سود اونا حرف میزد که آخر سر بهش گفتی:"ببینید آقا این هتلها رو برای مردم ساختن.برای پول نساختن."(قربون عالم پاک بچگی)
یه شب همینطور که منتظر آماده شدن شام بودیم گفتی:"مامان به اون آقاهه زودتر از ما شام دادن."گفتم اون آقا بیرون بر میخواست.رو کردی به گارسون و گفتی:" بیرون بر عزیزت رو قربون.مردم از گرسنگی."
**************************************************************
این انگشترای نقره رو از مشهد خریدی که یکیش انتخاب خودته(شرف الشمس) و اون یکی انتخاب باباییه.و از دستت درشون نمیاری.
**************************************************************
پ.ن1:مامان حسنی عزیز! یادتون هست چند وقت پیش گفتم احتمال اومدن ما به یزد یک در هزاره؟و شما گفتین چرا که نه؟خیلی غیر منتظره توی مسیر از یزد هم گذشتیم و من با چه ذوقی اون نصفه روز همه دختر بچه ها رو به امید دیدن حسنی شیرینم نگاه میکردم.حیف که میسر نبود براتون حتی یه پیام بذارم.
****************************
پ.ن2:مامان پرهام نازنین!ممنونم بابت لطف زیادی که به ما داشتین و شرمنده ام از اینکه نتونستم دعوتتون رو قبول کنم و سعادت زیارتتون رو از دست دادم.خودتون بگین با چه زبونی عذرخواهی کنم.اگه عمری باقی بود و سعادت دوباره ای نصیب شد،خدمت میرسیم.
**************************************************************
باید نوشت:پسر عزیزم ببخش مامان و بابا رو اگه توی مسافرت ازشون کوتاهی سر زد.بذار به حساب بی تجربگیشون برای مسافرت بردن تو.
خدای عزیزم مث همیشه ازت میخوام که نگاهت رو از ماهان برنداری.آمین یا رب العالمین.