پهلوان باش.
سلام پسر ورزشکارم !
فدای تو گل پسر بشم که خیلی به ورزش علاقه داری.از موقعی که خیلی کوچولو بودی و سینه خیز میرفتی عاشق توپ بودی .یه توپ رو برمیداشتی و مدتها باهاش مشغول بودی.هی پرت میکردی و سینه خیز دنبالش میرفتی.اولین کلمه ای هم که به زبون آوردی نه مامان بود و نه بابا بلکه "بوپ" بود.به عشق توپ هم راه افتادی.موقعی که یک ساله بودی ما همسایه عمو شجاع بودیم .عصرا که عمو از اداره میومدن اول تو رو صدا میزدن و تو که تا اونموقع روز ٤ دست و پا میرفتی تا صدای عمو شجاع رو میشنیدی میدونستی الان با توپ میان داخل .بلند میشدی و چند قدم میرفتی و زیر توپ شوت میکردی.
چند ماه بعدش هم یه بسته توپهای رنگی رو برات گرفتم و به عشق توپها خیلی زود وقتی فقط یکسال و نیمه بودی رنگها رو یاد گرفتی .راحت جداشون میکردی و اسمهاشون رو هم میدونستی.
رکاب زدن دوچرخه رو هم زود یادگرفتی.اولش با سه چرخه ای که خاله ندا بهت هدیه داده بودن شروع کردی و نوروز پارسال هم بابایی یه دو چرخه واست عیدی گرفتن و خدا رو شکر که قهرمان هم شدی.
خدا کنه این علاقه همچنان باقی بمونه و مث مامان و بابا تنبل نشی.ایشالله خدا عمری بده پهلوونیت رو ببینم.قهرمانی مهم نیست.
دیشب هم اولین جلسه کلاس اسکیت رو رفتی.خیلی خوب بود.موقعی که برمیگشتیم بابایی با خوشحالی تو ماشین میخوند:عزیز بابایی کیه؟خوشکل بابایی کیه؟ناناز بابایی کیه؟....و منتظر بود که مثل سابق تو هم بلند بگی"من".منتها این دفعه جوابی ندادی و چند بار که بابایی پرسید آخرش سری تکون دادی و گفتی" بابایی با روغن قاطی کرده(آب روغن قاطی کرده.)"سعی کردم جلوی خندم رو بگیرم و بخوام که از بابات معذرت خواهی کنی که دیدم بابایی منفجر شد و منم نتونستم خودمو کنترل کنم.اینم از اثرات سوء انیمیشن مک کوئینه.
الان هم با بابایی رفتین جلسه دوم کلاس.دلم برات تنگ شده ورزشکار کوچولو.