امان از فصل انتحام✍
سلام گل پسرم!
خوبی مامانی؟اوضاع و احوال چطوره؟انتحامات تموم شده؟
قربونت برم که جوگیر شدی و همش میگی من انتحام دارم.تقصیر مامان و باباست.من که این چند روز درگیر امتحانات بچه ها و تصحیح برگه های امتحانی بودم و بابایی هم که همش سرش تو کتاب بوده.حالا هم که نیست و تو روزی n مرتبه(∞ → n) دلت براش میسوزه(=تنگ میشه).تا بابایی زنگ میزنه بدو گوشی رو برمیداری و میگی انتحامت تموم شد؟و وقتی بابا میگه نه میگی منم انتحام دارم.درسم سخته.
اولش میگفتی من انتحام خودمو دارم.انتحام بابایی رو ندارم.ولی حالا که دلت برای بابات تنگ شده همش میگی من انتحام بابایی رو دارم.خیلی سخته.
خاله ندا زنگ زدن و گفتن ماهان آخر هفته با مامان بیاین اینجا تا حوصله تون سر نره.گفتی خاله من نمیتونم انتحامم سخته.تموم شد میام.
بهت میگم پاشو بریم حموم، میگی مامان من انتحام دارم تو وقت منو میگیری نمیتونم درس بخونم.
رفته بودیم خونه همسایه.سه تا از بچه ها تو اتاق بودن.خانم همسایه ازت خواست تو هم بری تو اتاق پیششون بازی کنی.گفتی نه من وقت ندارم.انتحام دارم سخته.
دیشب به من میگفتی من بزرگ شدم رفتم دانشگاه،مدرسه ،پیش دبستانی تو رو با خودم نمیبرم.هی نگی منو ببر با خودت پیش دبستانی.خانممون اجازه نمیده.نمیشه همشـ ـ همش تو رو ببرم مدرسه دانشگاه....
زنده باشم ان شا الله پیش دبستانیت رو ببینم.مرده و قولشــهــا