ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

... و خدایی که در این نزدیکی است.

1390/10/21 1:24
نویسنده : مامان
2,760 بازدید
اشتراک گذاری

سلام فرشته من!

  گل پسرم!خودت میدونی که چقدر عاشقتم.چقدر دوستت دارم.میدونی که اگر خراشی به دست تو برسه خنجری به قلب من وارد میشه و اگه اشکی با غصه از چشمت بریزه همه وجودم دریای غم میشه.

 حالا تصورش رو بکن که مامان عجله داره و تو رو بغل میکنه تا به سرعت سوار ماشین بشه و بابایی رو به اتوبوس برسونه ولی همونوقت پاش گیر کنه به شیلنگ آبیاری قطره ای(که مث چوب خشکه).حالا میخواد کاری کنه از جلو نخوره زمین تا به تو که تو بغلشی آسیب نرسه.ناچارا با سر به دیوار میخوره و چندتا پله رو رد میکنه و از درحیاط پرت میشه بیرون و با زانو روی آسفالت فرود میاد.

  نمیدونی عزیزم که اون لحظه چه حالی شدم.تو از وحشت جیغ میزدی و گریه میکردی ومن که تو یک چشم به هم زدن این مسیر رو طی کرده بودم و مغزم هنوز قدرت فرماندهی نداشت با دلهره و نگرانی شدیدی دنبال خدای نکرده شکستگی توی بدنت بودم.بابایی هم اولش شوکه شده بود و فقط به ما نگاه میکرد ولی بعد بدو اومد تو رو بغل کردو گفت نترس ماهان ضربه نخورد.تو چیزیت نشد؟.من که از زانو درد نمیتونستم از جا بلند شم فقط گفتم ماهان روببر تو ماشین.ولی تو هنوز از داخل ماشین جیغ میزدی و منو نگاه میکردی.این صحنه رو که دیدم با هر سختی بود از جام بلند شدم.اومدم تو ماشین.

  بابا جون که سوار اتوبوس شد ما هم آروم برگشتیم خونه..لباساتو عوض کردم وهمه تنت رو بررسی کردم.خدا رو شکر هیچی ندیدم.ولی لباسای من پر از خاک بود.سر زانوی شلوارم ساییده شده بودو زانوم هم حسابی کبود شده بود.تو که از رفتن بابا ناراحت بودی و از این اتفاق هم شوکه با ناراحتی اومدی تو بغل من و گفتی "مامان خدا ما رو دوست نداره. چرا کمکمون نکرد خوردیم زمین؟"

  گفتم خدا خیلی ما رو دوست داره و بهمون کمک کرد که زمین خوردیم پامون نشکست. بلافاصله گفتی خدا به دوست بابا کمک نکرد.(دوست باباجون عید سال 90 تصادف بدی داشتن و چند جای پاشون شکست و بعد از گذشت چند ماه کم کم داشتن روبه راه میشدن که هفته گذشته موقع راه رفتن خیلی اتفاقی زمین میخورن و دوباره پاشون میشکنه.)

 میخواستم بگم خدا کمکش کرده که هنوز زنده س ولی دیدم قضیه رو خرابتر میکنتم.گفتم خدا کمکش کرد چون دکترا تونستن پاشو معالجه کنند.

  از بعد از اون اتفاق هر وقت میخوری زمین بدو میای پیش من و میگی من خوردم زمین و خدا هم کمکم کرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  جمعه شب خواب میدیدم که نیمه های شب زلزله اومده و من با عجله تو رو بغل میکنم و از خونه میزنیم بیرون.هر چی فریاد میزدم همسایه ها رو بیدار کنم،صدام بالا نمیومد.در حال تقلا بودم که از خواب پریدم.احساس کردم واقعا داره زلزله میاد.سعی کردم از تخت بیام پایین ولی نتونستم حتی از حالت خوابیده به صورت نشسته در بیام.یه کم به خودم دلداری دادم و گفتم این وحشت همون خوابه.

  رفتم به سمت آشپزخونه احساس کردم سرم داره گیج میره و الان میخورم زمین.یه کم آب خوردم و برگشتم به اتاق و یه نگاه به ساعت موبایل انداختم و خوابیدم.

 فرداش تا رسیدم مدرسه همکارا پرسید فهمیدین دیشب زلزله اومد؟چشمام از تعجب گرد شد.شب هم اخبار ،مرکز زلزله رو همینجا ذکر کرد و دقیقا ساعتی رو گفت که من رو موبایل دیدم.و بعدش هم سیل تلفن آشنایان نگران که همه دور از ما هستن.و فقط یه جواب برای همشون داشتیم:خدا خیلی ما رو دوست داره.

------------------------------------------------------------------------------------------------------------ 

پ.ن:این قضیه تعبیر خواب برای مامان تازگی نداره و یه مدت خیلی بخاطرش اذیت میشدم. اصلا دلم نمیخواست خواب ببینم یا اینکه وقتی بیدار میشم خوابم یادم بمونه. حتی خوابای خوب. چون هر خوابی میدیدم تعبیر میشد. و تمام روز و گاهی چند روز ذهنم رو مشغول میکرد. حتی بعضی وقتا خوابای سریالی میدیدم.خدا کنه دوباره اون شرایط برنگرده.

خدایا اون خوابها رو برنگردون منم سعی میکنم به جای کوبوندن زانوم به زمین سرمو به عرش بکوبونم.کاش زمین خورده تو بودم کاش...

 

خدا جونم.به  خودت میسپارمش.

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (40)

مامانی درسا
21 دی 90 1:23
سلام . خوشبختم از آشناییتون . مامانی من لینکتون میکنم اگه دوست داشتین لینکمون کنین . مامان عزیزمو یه عالمه بوس کنید .


ممنون.با کمال میل.
مامان پریسا
21 دی 90 1:40
سلام دوست عزیزم . فکر بد نکن و خودت رو نگران نکن. نگرانی، فکرت رو پریشان کرده. دوری از خانواده هم بهش دامن زده. خلاصه مثبت اندیش باش.



سلام.ممنونم.درست میگین.

مامان ریحانا
21 دی 90 3:18
سلام
وای مو به تنم سیخ شد خدارو شکر که خوبید
عزیزم واقعا عنوان خوبی گذاشتی واسه این پستت
چند ریشتر بود زلزله؟



سلام.خیلی زیاد نبوده.فکر کنم 4.2
نی نی توپولی
21 دی 90 4:42
سلام خدا رو شکر که آسیب دیدگیتون جزیی بوده... واقعا خدا دوستتون داشت..مامان فداکار..
قضییه خواب هم واقعا جالب بود...شما جقدر بنده خاص خدا هستید خدا بهتون نظر داره


سلام.ممنون نه اینجور نیست.خواب نمرود و فرعون هم تعبیر داشت.
مریم -----------♥
21 دی 90 9:11
خدا رحم کرد عزیزم


سلام مریمی دقت کردی هروقت میخوای اعتراف کنی نی نی گپ قاطی میکنه
مامان سانای
21 دی 90 9:23
با خوندنش تنم لرزید .
اتفاتی که براتون افتاده به خیر گذشته شکر خدا . موقع بغل کردن ماهانی خیلی مواظب خودتون باشید چون دیگه ماشالله بزرگ وسنگین شده .
معلومه که دلت خیلی پاکه خوش بحالته کمتر کسی پیدا می شه که خواباش تعبیر بشه .
هرروز صبح صدقه بده هرچند ناچیز بلا رو دور می کنه .
ماهانی را ببوسید وهمیشه در یاد وپناه خدا باشید .


سلام.ممنون شما لطف دارین.صدقه هم که روزانه میذارم کنار.لطف داشتین گوشزد کردین.
ولی تعبیر خواب خیلی به نیت و خلوص و پاکی دل ربط نداره.همونطور که به صبا جون هم گفتم نمرود و فرعون هم خوابهاشون تعبیر میشد.
مامان آرمان
21 دی 90 13:45
سلام خوبان.
خیلی ناراحت شد از اتفاقی که براتون افتاده ولی خدا را شکر که مورد بدی براتون پیش نیومده و به قول خودت خدا باهات بوده که سرتون به پله ای یا لبه ای نخورده...خدا را شکر که در حد کبودی و ضرب دیدگی بوده...
خیلی احتیاط کن.
من خودم از این قضیه اینقدر میترسم که وقتی ارمان بغلم هستش و داریم از خیابان رد میشیم اتفاقی برامون نیفته...
یا پام به جایی نگیره و با هم نیافتیم.
البته خواهر من یک تجربه این چنینی داشت و وقتی دخترش بغلش بود با هم خوردن زمین و سر دخترش با فاصله 1 سانتی از کنار جدول رد شد و افتادن رو زمین که خیلی خدا بهشون رحم کرد.
عکس ماماهن گلم خیلی قشنگ شده


سلام.ممنون از اظهار لطفتون.خدا رو شکر که برای خواهرتون هم اتفاق بدی نیفتاد.
مامان علی مرتضی
21 دی 90 15:25
مامان ماهان جون نظر خصوصی دارید؟
مامان زهره
21 دی 90 15:27
سلام. گلم . خدا خیلی خوبه. خیلی مهربونه. عین همین اتفاق برای من هم افتاد و من بیشتر به وجود خدا که نگدارنده ماست پی بردم. ماهان را ببوس و باز هم صدقه کنار بذار
مامان نیایش
21 دی 90 17:59
سلام عزیزم خدا رو شکر که خوبید ان شا الله که بلا دوره نگران نباش و به چیزای خوب فکر کن به همین که خدا در همین نزدیکی است... شاد باشید
مامان علی
21 دی 90 20:39
خدارو شکر که به خیر گذشته . مامانی همیشه صدقه بنداز همیشه. سعی کن فکرای منفی رو از خودت دور کنی. شما که انقدر امواج گیرایی داری سعی کن به چیزای خوب فکر کنی .شنیدم حضرت علی درددلها و خوابهاشو برای چاه میگفته نمیدونم صحت داره یا نه ولی به نظر من افکارت رو روی کاغذ بیار افکاری که داره عذابت میده اینجوری شاید سنگینیه بارش منتقل شه به زمین.خوندن آیات الهی هم میتونه آرومت کنه. موفق باشی. خدا همیشه نگهبان تو و سالار کوچکت باشه. عکسشم محشره
خاله ندا
21 دی 90 22:55
الهی بمیرم خدا رو شکر که چیزیتون نشد من که تا این پست و خوندم هزار بار مردم و زنده شدم . واقعا خدا دوستون داشت به چیزای خوب فکر کن . امیدوارم که همه خوابات تعبیرای خوبی داشته باشن


ممنون خاله جون.
سودابه
21 دی 90 22:59
چیزیت که نشد؟


نه خدا رو شکر هنوز هستیم دوست عزیز.علی آقا چطورن؟
فهیمه مامان پرهام
22 دی 90 0:32
یادته من یه بار از پله های زیرزمین افتادم و پام داغون شده بود؟ هیچی برام مهم نبود جز پرهام که با نگرانی و گریه منو صدا میزد، از دری که روی زیزمین بود و زیر پام شکسته بود، آویزون بودم و وقتی کشیدنم بالا، از شدت درد پام اشک هام بدون صدا سرازیر میشد، همه فکر می کردن پام شکسته و ریخته بودن دور و برم، اما من فقط التماسشون می کردم که یکی پرهامو بغل کنه، آخه خودم نمی تونستم تکون بخورم، بنابراین خیلی خوب درکت می کنم و تمام اون لحظاتی رو که توصیف کرده بودی رو با وحشت و ترس خوندم و حست رو کامل درک کردم عزیزم خدا رو شکر که اتفاق بدی براتون نیافتاده و سالمین.... خدا رو شکر
سمانه مامان پارسا جون
22 دی 90 17:50
سلام عزیزمخوبید؟ خدا رو شکر که به خیر گذشته مطمعن باش خدا جون خودش هوای همۀ فرشته کوچولوها رو داره
الهام مامان رامیلا
23 دی 90 16:13
خدا رو شکر که اتفاق بدتری نیوفتاده خدا پشت و پناهتون انشالله
مامان ماهان
23 دی 90 23:25
خدا رو شکر عزیزم که اتفاقی براتون نیفتاده چه مامان فداکاری ماهان جون قدر مامان مهربونت رو بدون عزیزم
مریم
24 دی 90 19:46
سلام عزیزم اگه میشه من و تو نی نی گپ تایید کن راستی بیا ادامه ی خاطرات کاملیا رو با عکس گذاشتم


سلام.الان تایید کردم.
زهره مامان هلیا
24 دی 90 23:16
سلام عزیزم خدا بد نده خدا رو شکر سالم هستین خیلی ناراحت شدم
مامان حارث
24 دی 90 23:35
خصوصی
مامان حارث
24 دی 90 23:41
مواظب خودت و پسرت باشید


ممنونم.چشم.
مامان امیر علی
24 دی 90 23:57
خدا رو شکر خیلی ناراحت شدم اما همه چی دست خود اوست .نگران نباش ماهان جون رو ببوس
مامان زهره
25 دی 90 9:19
سلام. مامان گلی . شما که لالایی بلدی چرا خوابت نمی بره!


سلام.آخه ما صدای لالاییمون گوش خراشه

مامان آناهل
25 دی 90 11:02
آره راست میگی . منم بعضی از تعبیر خوابهاتو یادمه . ولی جزییاتش نه . خدا به هممون رحم کنه .
مامان آريا
25 دی 90 13:13
الهي بميرم براتون خيلي ناراحت شدم از زمين خوردنتون و حتي بدتر از اون از اون زلزله ي كه گفتي ولي خدارو شكر و هزاران بار ديگر شكر كه اتفاقه بدي براتون نيفتاد اميدوارم خداي مهربون هميشه از ماهان جون و مامان مهربونش و باباي خوبش محافظ كنه
مامان گیسو
25 دی 90 13:58
سلام عزیزم الهی قربون اون دلت برم من که اینهمه پاکه خدا رو شکر که خوب و سلامتید خدا ماهان گلم رو زیر سایتون حفظ کنه خصوصی داری
مامان رومینا
25 دی 90 15:52
خصوصی
مامان رومینا
25 دی 90 21:02
بله من بوشهرم.خوشحالم از آشناییتون ما شما رو لینک میکنیم


ممنون.منم شما رو لینک کردم.
بزرگمرد كوچك نريمان
26 دی 90 3:00
سلام دلمون براي ماهان جون و مامان پر از احساسش چقدر تنگ شده بود ها بوس بوس
مامان رهام
26 دی 90 10:02
خدا رحم كرد...
مامان حسني
26 دی 90 10:39
سلام خدارابخيرگذشت حتما صدقه بده نگران شدم وتا اخرتند تند خوندم راستي ادرسابجي بزرگه من كه مي خواستين هم اينه "من مادرخواهم شد" http://yekeotanha.blogfa.com/
مامان علی مرتضی
26 دی 90 11:10
خصوصی دارید


سلام خواهر.اطاعت امر شد.
مامان پریسا
26 دی 90 12:12
مامان امیر علی
26 دی 90 12:24
ممنون از نظرات قشنگتون و به ما سر می زنید .ماهان جون رو ببوس
نسیم
26 دی 90 15:43
الهی دورت بگردم گه اینهمه هول شدی و ترسیدی
مامان اميرحسين
28 دی 90 13:58
ايشالا كه ديگه از اين خوابها نبيني و خوابهاي خوب خوب ببيني مامان ماهان خير بوده
مامان ثنا و ثمین
29 دی 90 2:07
سلام خانومی.موهای تنم سیخ شد.خدا رو شکر که بخیر گذشته. خدا همیشه یار و یاور غریبهاست.خودتون رو دست خودش بسپار.
جهان
29 دی 90 9:13
پروردگارا::::::
پروردگارا، مهربانا ...

مرا در آغوش امن خود بگیر و با من حرف بزن
مرا سرشار از آرامش خود کن

مرا در نور خود شستشو بده
بیهودگی سایه ها، نارضایتی ها، آرزوها، آزردگی ها، افکار نابجا
و هر آنچه را تصور میکنم خودم ساخته ام
و مرا از تو جدا کرده است به من نشان بده





آمین.
مامان پریاگلی
4 بهمن 90 23:47
خدا رو شکر که به خیر گذشت