ماهـان عــ❤ــزیزتر از جانماهـان عــ❤ــزیزتر از جان، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

▒▓♥ ماهان عشـ❤ــق ♥▓▒

تافر

1390/10/6 23:53
نویسنده : مامان
1,807 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بهترین دوست!

  تا اونجایی برات گفتم که شب یلدا تو راه بودیم.تو راه همش از دل درد و نفخ شکم نالیدی.www.smilehaa.orgوقتی رسیدیم خونه آقاجون همه جمع بودند.سفره پهن بود و ماهم گرسنه.تا یه قاشق غذا گذاشتم تو دهنت بلند شدی و با بچه ها بازی و بپر بپر راه انداختی که یکدفعه استفراغ کردی.نه یه ذره ،هرچی تو معده داشتی تخلیه شد.www.smilehaa.org

  دیدم اگر قرار باشه آجیل و میوه های شب یلدا رو هم بخوری معدت حسابی اذیت میشه.کلید خونه عمو رو گرفتیم و رفتیم اونجا .از بس خسته بودیم تا دراز کشیدیم خوابمون رفت.www.smilehaa.org

  فردا هم همه رفته بودن و تو نتونستی با بچه ها بازی کنی.دل دردت خیلی بیشتر شد.یه کم آویشن دم کردیم و بهت دادیم ولی فایده نداشت و اسهال هم اومد سراغت.بابا که اومد رفتیم دکتر.چون عصر پنجشنبه بود و متخصص کم بود نزدیک ٢ ساعت منتظر موندیم تا نوبتمون شد.دکتر تا شرح حالت رو شنید پرسید گوشت بیرون خورده؟گفتیم کباب رستوران خورده.

گفت مسموم شده و کمی رودش درگیر شده.سفکسیم و زینک سولفات نوشت و گفت همین الان دارو رو شروع کن.بعد هم شماره موبایل داد که اگر لازم شد بهش اطلاع بدیم.

خدا خیر دکترهای با سواد بده.www.smilehaa.orgبا یک وعده مصرف دارو از این رو به اون رو شدی و فرداش هیچ اثری از مریضی نبود.ولی دوره دارو ٥ روز بود و تا امروز ادامه داشت.

چون نتونسته بودی با بچه ها بازی کنی خیلی دلت میخواست بری خونه دایی شهرام و با هلیا بازی کنی.عمه هم زنگ زد و اصرار داشت بریم ولی من چون بار اول بود پیش دکتر دهقان میرفتم و شک داشتم که درست تشخیص داده مسمومیت رو یا نه،از ترس مسری بودن بیماری قبول نکردم.

به خاله سمیه هم گفتم محمد عرفان رو نیاره خونه مامان بزرگ.از بازی با اونم که محروم شدی.www.smilehaa.org

جمعه شب که برمیگشتیم با غصه زیادی گفتی هر دو تاشون تافرند. (=کافرند.)گفتم کیو میگی؟گفتی هلیا و محمد عرفان.گفتم چرا؟گفتی من از راههای دور دور اومده بودم چرا نیومدن پیش من؟www.smilehaa.org

الهی فدای اون دلت بشم.آخه مامان نذاشته بود.به هر دو تاشون زنگ زدم.یه کم که تلفنی باهاشون صحبت کردی و وعده سری بعد رو گرفتی آروم شدی.www.smilehaa.orgجالب اینجا بود که اولین جمله ای که به هر دوشون پشت گوشی گفتی این بود:

خیلی تافری.چرا نیومدی پیش من؟من از راههای دور دور اومده بودم؟www.smilehaa.org

 

                                 

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز             

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (23)

داي ممد
6 دی 90 19:11
سلام داي گوش جفتشون ميكشم كه تو از راه دور دور امدي نيومدن پيشت
مامان ریحانا
6 دی 90 19:14
سلامممم آخی الان خوبی ماهانی ؟
حالا نفهمیدیم آخرش تافر یعنی چی؟


خاله جون نوشته بودم که.
البته این تکیه کلام مامانیه وقتی بابام خیلی سر به سرم میذاره.میگه ای کافر بسه دیگه.
مامان اميرحسين
6 دی 90 20:57
سلام مامان ماهان به خير گذشته كه مسموميت شديد نبوده


آره خدا رو شکر.سیر بود و خیلی کم کباب خورد.
مامان علی
6 دی 90 22:58
خدارو شکر که به خیر گذشته. ولی واقعا ضدحال بوده ها چقد واسه ماهانی ناراحت شدم طفلک حق داشته واقعا که همتون "تافر"ین . ماهان جون ان شالله سفرای بعدی جبران می کنن. حیلی دوست دارم
مامان سپنتا
7 دی 90 0:44
آخی نازی ماهان جونی.ایشالا که همیشه سالم و سرحال باشی که دیگه بقیه تافر نباشن...به قول شاعر... بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم!!!
مامان سانای
7 دی 90 8:37
الهی ماهان کوچولو .با این حال معلومه که اصلا خوش نگذشته به خصوص هم بعد از کلی انتظار از راه دور رفته بود با دوستاش بازی کنه .مامانی به خاطر ماهان هم شده هرچه زودتر یه سفر دیگه هم برید تا ماهانی بتونه با دوستای تافرش بازی کنه
مامان حسني
7 دی 90 10:11
الهي بميرم براي دل شكسته ات ماهان خوبم حالا من ازطرف مامان قول ميدم خيلي زود زود دوباره برين پيششون تا ناراحتي ايندفعه فراموش بشه
سمانه مامان پارسا جون
7 دی 90 10:43
الاهی که دیگه ماهان جون هیچ وقت مریض نشه عزیزم
خیلی بامزه بود


یک هفته قبل از تولدت مبارک پارساجون.
مامان سانای
7 دی 90 11:46
خصوصی رو ببینید
مامان زهره
7 دی 90 12:57
سلام .ممنون که به ما سر زدین و احوال مارا پرسیدین.معمولا در مریض به بچه ها بد می گذره که نمی تونن با بچه های دیگه بازی کنن. گلی هروقت بچه ات اینطوری شدحتما تیکه های سیب سبز را در آب بپز و بده بخوره. از موز و سیب زمینی پخحته هم غافل نشو.
انشاءالله مسافرت بعدی


سلام.ممنون از راهنماییهای ارزنده تون.
دایی سامان
7 دی 90 14:58
چه تافراییییی!!!
مریم
7 دی 90 16:23
اخیــ عزیزی ما برات دعا می کنیم
مریم
7 دی 90 16:25
ای تافرای بد(سم ها رو می گم)
مریم -----------♥
7 دی 90 16:27
دلمـــ سوختـــــــ
مبین فرفری
7 دی 90 17:00
سلام خاله جون ممنونم که نظر دادی مواظب داداشی باش بوس بوس
مامان آناهل
7 دی 90 18:57
وای از دست این تافرمامان . دلم برات کباب شد عزیزم . ولی نه کباب نه
مامان دستت درد نکنه هوای بقیه بچه ها رو داشتی


مامان امیر علی
7 دی 90 18:58
سلام عزیزم .آخه خدا بد نده .از دست این رستورانها .کاش همیشه قبل رستوران سیر کنیم بچه ها رو اصلا نخورن اما مگه می شه .بازم ممنون به خاطر تبریکت اما هنوز که معلوم نیست به هر حال ممنون .ایشاله شما هم همیشه موفق باشین .ماهان جون رو ببوس ایشاله زودی خوب می شه
مامان ماهان
8 دی 90 9:20
واااااااااااااااااااای از دست مامان تافر الهی که همیشه تنش سلامت باشه گلم
امیرمحمد واسراکوچولو
9 دی 90 9:25
مثل یک درنای زیبا تا افق پرواز کن نغمه ای دیگر برای فصل سرما ساز کن زندگی تکرارِ زخمِ کهنه دیروز نیست بالهای خسته ات را رو به فردا باز کن ...
خاله ندا
9 دی 90 13:34
الهی بمیرم که اینقدر درد کشیدی خاله جون خدا رو شکر که خوب شدی عزیزم آره منم قبول دارم خیلی تافرن اگه منم بودم مطمئنم همین حس رو پیدا میکردم از راه دور دور بریم و نتونیم از فرصت استفاده کنیم
مامان آريا
10 دی 90 11:55
خدا خير بده به دكتراي دلسوز واقعا" خاله قربونت برم كه از راه دور رفتي و كسي پيشت نيومد و يلدات با اون حالت خراب شد
ya30
11 دی 90 12:26
elahiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii vay vay vay manam nini mokham 100000 mashalaaaaaaaaaaaaaaaa hala in tafero ki yadesh dade
مامان پریسا
13 دی 90 11:37
آخی عزیز دلم. به مامان میگم از این به بعد هر وقت خواستید راه دور دور برید غذای شما رو جدا گونه از خونه بردارن. عزیز خاله.