تافر
سلام بهترین دوست!
تا اونجایی برات گفتم که شب یلدا تو راه بودیم.تو راه همش از دل درد و نفخ شکم نالیدی.وقتی رسیدیم خونه آقاجون همه جمع بودند.سفره پهن بود و ماهم گرسنه.تا یه قاشق غذا گذاشتم تو دهنت بلند شدی و با بچه ها بازی و بپر بپر راه انداختی که یکدفعه استفراغ کردی.نه یه ذره ،هرچی تو معده داشتی تخلیه شد.
دیدم اگر قرار باشه آجیل و میوه های شب یلدا رو هم بخوری معدت حسابی اذیت میشه.کلید خونه عمو رو گرفتیم و رفتیم اونجا .از بس خسته بودیم تا دراز کشیدیم خوابمون رفت.
فردا هم همه رفته بودن و تو نتونستی با بچه ها بازی کنی.دل دردت خیلی بیشتر شد.یه کم آویشن دم کردیم و بهت دادیم ولی فایده نداشت و اسهال هم اومد سراغت.بابا که اومد رفتیم دکتر.چون عصر پنجشنبه بود و متخصص کم بود نزدیک ٢ ساعت منتظر موندیم تا نوبتمون شد.دکتر تا شرح حالت رو شنید پرسید گوشت بیرون خورده؟گفتیم کباب رستوران خورده.
گفت مسموم شده و کمی رودش درگیر شده.سفکسیم و زینک سولفات نوشت و گفت همین الان دارو رو شروع کن.بعد هم شماره موبایل داد که اگر لازم شد بهش اطلاع بدیم.
خدا خیر دکترهای با سواد بده.با یک وعده مصرف دارو از این رو به اون رو شدی و فرداش هیچ اثری از مریضی نبود.ولی دوره دارو ٥ روز بود و تا امروز ادامه داشت.
چون نتونسته بودی با بچه ها بازی کنی خیلی دلت میخواست بری خونه دایی شهرام و با هلیا بازی کنی.عمه هم زنگ زد و اصرار داشت بریم ولی من چون بار اول بود پیش دکتر دهقان میرفتم و شک داشتم که درست تشخیص داده مسمومیت رو یا نه،از ترس مسری بودن بیماری قبول نکردم.
به خاله سمیه هم گفتم محمد عرفان رو نیاره خونه مامان بزرگ.از بازی با اونم که محروم شدی.
جمعه شب که برمیگشتیم با غصه زیادی گفتی هر دو تاشون تافرند. (=کافرند.)گفتم کیو میگی؟گفتی هلیا و محمد عرفان.گفتم چرا؟گفتی من از راههای دور دور اومده بودم چرا نیومدن پیش من؟
الهی فدای اون دلت بشم.آخه مامان نذاشته بود.به هر دو تاشون زنگ زدم.یه کم که تلفنی باهاشون صحبت کردی و وعده سری بعد رو گرفتی آروم شدی.جالب اینجا بود که اولین جمله ای که به هر دوشون پشت گوشی گفتی این بود:
خیلی تافری.چرا نیومدی پیش من؟من از راههای دور دور اومده بودم؟